زنان افغانستان در قرن نوزدهم به روایت سراجالتورایخ
در نیمه دوم قرن نوزدهم نظام ملوکالطوایفی و خانخانی که قرنها و در برخی مناطق افغانستان هزاران سال سابقه داشت، سرکوب شد و دولت مرکزی بهجای باجگیری از خانها و حاکمان محلی، مستقیم به جیب زمینداران، دهقانان، چوپانها، اهل حرفه و کارگران دست برد. پس از آن مالیات سراسری و مستقیم رایج شد، و کشور بهجای هزاران مالیهگیر محلی صاحب ابرخانی گردید که از شاخ بز تا خرمن گندم، روغن زرد و پشم گوسفند سهم میگرفت.
پیش از آن نیز بین خانهای محلی و ابرخانهایی که خود را امیر یا شاه میخواندند برسر مالیات و عسکر مردم خونهای بسیار ریخته شده بود. دوست محمد خان و پسرش شیرعلی خان از پیشگامان این راه بودند، اما آن دو نتوانستند چون عبدالرحمان همه خانها و مدعیان «حق مالیات» و آقایی را سرکوب کنند.
عبدالرحمان خان اگرچه ضربه اصلی را برسر ملوکالطوایفی عصرش کوبید، ولی ضرباتِ پیش از او، و سنت اداری بازمانده از شیرعلی خان راه او را هموار کرده بود. شیرعلی خان تلاشهای نظاممند برای تشکیل حکومت مرکزی انجام داده بود. در زمان او پایههای اردوی عصری گذاشته شد، چاپخانه سنگی و نشریه دولتی تاسیس گردید و قدمهای ابتدایی برای ترویج معارف عصری با افتتاح دو باب مکتب برداشته شد. شیرعلی خان کابینه و صدراعظم تعیین کرده و خشتهای نخست نظام اداری را برای حکومت مرکزی گذاشته بود.
از اینرو دوران پس از شیرعلی خان بهچشم نسل ما بسیار واضحتر و نزدیکتر از دورههای پیش از او بهنظر میرسد. اتفاقاتی که در دهههای نهم و دهم قرن نوزده رخ داده، اگرچه قدیمی و سیاهوسفید بهنظر میرسند ولی اسناد و خاطرات بسیار برای درک جزئیات آنها باقی مانده است. از جهاتی ما هنوز در قرن امیر عبدالرحمان خان زندهگی میکنیم و با او هم عصریم. قرنی که از سال ۱۸۸۰میلادی با امارت او آغاز شد تا امروز ۱۴۵ سال بعد که ملاهبت الله امارت میکند، ادامه دارد. در این سده طولانی ما درگیر جدالهای ابتدایی برسر تشکیل حکومت مرکزی، تعریف هویت ملی، تعیین رابطه دولت با ملت، حقوق شهروندی، حدود آزادی، حقوق اقلیتها و زنان، و نقش ملا و خان/متنفذ محل در اداره و سیاست بودهایم. مساله زن، خانواده و قومیت هنوز مثل اواخر قرن نوزدهم پر از گره باقی مانده است.
کنیززادهگان
در کانال رسمی یوتیوب آقای صادق فطرت ناشناس، آوازخوان پرآوازه کشور ما به تاریخ ۱۴ ماه مارچ ۲۰۲۵ میلادی بحثی از پیوند عبدالحی حبیبی با مردم هزاره نشر شده و در آن از حضور کنیزان هزاره در خانوادههای قندهار صحبت شده است. آقای ناشناس میگوید پدرکلاناش کنیز هزاره داشته و کاکای پدرش (پدر عبدالحی حبیبی تاریخنگار مشهور افغانستان) نیز زن یا کنیز هزاره داشته است. او میگوید که یکی از زنان مامای مادرش نیز هزاره بوده است که «او را مور انا میگفتیم و چهرهاش تا حالی به یادم میآید.» از سخنان آقای ناشناس پیداست که در محله کودکی او بسیار بردهگان، کنیزان و کارگران هزاره زندهگی میکردهاند. ناشناس میگوید «هزارهها در خانههایی که بودند، تا جایی که من میشناسم خویشان و دوستان خود را و اینان در آنجا بودند… اینان حق بزرگی به دوش مردم قندهار داشتند. اگر زنان بودند، برای اولادها همان خدمتی را میکردند که مادر و پدر میکنند. حتی از مادر و پدر بیشتر، چون مادر و پدر در بیرون میبودند و مصروف میبودند، ولی آنها کسانی که در خانهشان {کنیز و برده} بودند و کار میکردند، آنها همگی چیزها را بهدوش داشتند. مردهایشان در زمستان برفها را پاک میکردند و این چیزها… و زنان در خانهها…».
آقای ناشناس این سخنان را با همدلی بیان میکند تا بگوید مردم افغانستان خانه و خونشریک اند، و بهگفته او مادران عدهای از پشتونهای سرشناس هزاره بودهاند. اما سخناناش با واکنشهای بحثبرانگیز مواجه شده است. از جمله خانم منیژه نادری، گرداننده آن گفتگو تصویر نامهای منسوب به خوشحال حبیبی پسر آقای عبدالحی حبیبی را نیز نشر کرده است که در آن آقای ناشناس به «ادعای بیاساس درباره اصل و نسب والده علامه عبدالحی حبیبی» متهم شده است. خانم منیژه نادری با اشاره به سابقه این بحث گفته است که اولینبار داکتر عنایت الله شهرانی در بهار ۱۳۹۹ خورشیدی به نقل از پوهاند میرحسین شاه نوشته بود که مادر آقای حبیبی هزاره بوده است. بعد به گفته خانم نادری، در ماه نوامبر سال ۲۰۲۴ آقای ناشناس در پاسخ به سوال خبرنگار تلویزیون آشیانه در هالند گفته بود که مادر حبیبی هزاره بود، و سخناش واکنشهایی را برانگیخته است.
برخی واکنشها را من نیز در فیسبوک خواندهام. کسانی از سرنوشت تلخ زنان برده و کنیز یاد میکردند، برخیها فهرست اشخاص مشهور ادبیات، سیاست و فرهنگ پشتون را که مادران غیرپشتون داشتهاند نشر مینمودند، تعدادی به کنایه مینوشتند که گروهی از پشتونها خواهرزادهگان هزارهاند ولی این رابطه خونی را انکار میکنند. عدهای چون نویسنده نامه منسوب به خوشحال حبیبی، به دفاع از «اصل و نسب» برآمده بودند. در ادامه میکوشم به استناد سراجالتواریخ به مساله زنان در قرن نوزدهم، و گوشهای از آنچه بر زنان هزاره رفته است بپردازم، و اینکه رفتار با زنان در قرن نوزدهم چگونه بوده، و آیا زنان غیرهزاره در وضعیت بهتری بهسر میبرده و مورد ستم جنسی و خرید و فروش قرار میگرفتهاند یا خیر.
رفتار عبدالرحمان خان و عساکرش با زنان و دختران هزاره
ملا فیض محمد کاتب هزاره با استناد به اسناد دولتی، مصاحبه با شاهدان و بازماندگان اتفاقات سالهای حکومت امیر عبدالرحمان خان، از آنچه بر اقشار گوناگون از جمله زنان در قرن نوزدهم گذشته بود، تصویر جامعی در سراجالتواریخ ثبت کرده است. میدانیم که کاتب به هدایت امیر حبیبالله خان فرزند عبدالرحمن خان مامور این کار شده بود، و هیات دولتی به ریاست خود حبیبالله خان، کارش را نظارت کرده است. از اینرو، سراجالتواریخ بهویژه درمورد ستمهای دولتی قابل استناد است.
در کتابهای تاریخ معمولاً اتفاقات تنها به دور چهرههای مردان مشهور چرخیده و دیگران بهندرت دیده میشوند، اما سراجالتواریخ گنجینهای از چهرهها، رفتار، آداب و رنجهای مردم است. زنان در سایه مردان و در نقش قربانی، در این کتاب حضور پررنگ دارند. از حکایات زنان در سراجالتواریخ میتوان کتابی نوشت. کاتب روزگار زنان را در شمال، شرق، غرب، جنوب، مرکز، خانه، دربار، بازار، محل کار و محیط جنگ ثبت کرده است. چکیدهای از زندهگی زنان آن عصر را در این مقاله مرور میکنیم. نخست از زنان هزاره که داستان زندهگیشان ستون اصلی حکایات زنان در سراجالتواریخ است، شروع میکنیم.
در وقایع ماه سپتامبر ۱۸۹۳میلادی، زمانی که مقاومت هزارههای ارزگان شکست خورده بود، کاتب نوشته است: «از جمله زنان و دختران مردم هزاره که اسیر و دستگیر اعداد سپاه شده بودند، سیصد و شش تن** خمس همه را که حصه دولت بودند در تیرین فرستاده که از آنجا رهسپار کابل شوند، و سپاهیان ملکی و نظامی اسیران خود را بعضی فروخته و برخی متصرف شده، به خانه و مقام خویش فرستادند. و غیر از این اسیران که در جنگ گرفته شده بودند، هزاران زن و دختر دیگر را چون حکم خرید و فروش صادر شده بود، از راه تجارت در داخل و خارج مملکت فرستادند. چنانچه در اندرون مملکت کمتر کسی از شهریان و روستاییان ماند که زن و دختر هزاره را مالک و متصرف نشد.» (سراجالتواریخ، ج ۳، بخش ۱، ص۱۰۴۱)*
کاتب با این جملات قصه سرنوشت زنان هزاره و رفتار دولت، نظامیان، تاجران و متمولان آن زمان را با زنان هزاره کوتاه و جامع بیان کرده است. اما بردهگی زنان هزاره تنها به آن هزاران زن «غنیمتی» دوران جنگ خلاصه نمیشد. پیش از جنگ، در جریان جنگ و بعد از آن «تجارت» زنان جاری بوده است. کاتب در ذکر وقایع ۱۳۰۱ هـ.ق/ ۱۸۸۳م، زمانی که مذاکره میان متنفذان هزاره و عبدالرحمان جریان داشت، نوشته است: «حضور اقدس…حکم عام صادر فرموده خرید و فروش برده … را از قوم هزاره قدغن بلیغ کرد. چنانچه کنیز و غلام گرفتن از مردم مذکور که تا این وقت مروج بود ممنوع گشت.» (همان، ص ۱۴۱).
خمسگیری از بردهگان و کنیزان چال شاهی برای پوشاندن لباس دین به فرمان غارت بود. کاتب نوشته است: «حضرت والا از عرایض افسران سپاه به محاربات اشرار هزاره کمسان و میر آدینه و زردک و حجرستان و قلندر و آقرباط و قوم آبه و سرجنگل و غیره… آگاه گردیده برآشفت و تمامت افسران نظامی و ملکی را که در هزارهجات بودند و راه قتل و غارت اشرار میپیمودند فرمان جداگانه فرستاده امر کرد که هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع اشرار هزاره را از راه غنیمت بهدست آرند، بر طبق آیین دین مبین حضرت سیدالمرسلین پنج یکاش را حق دولت دانسته ارسال پایه سریر سلطنت نمایند و چهار خمس آن را حصه و بهره خود شمرده متصرف مالکانه شوند، و از صدور این حکم بود که هزاران مرد به قتل رسیده دختران و زنان و پسران ایشان به غلامی و کنیزی رفت و این حکم تا زمان سلطنت… سراج المله و الدین {حبیب الله خان} برحال و برقرار بود.» (همان، ص ۹۹۳).
از حکایات سراجالتواریخ میتوان استنباط کرد که زنان هزاره در چند دسته بهبردهگی کشیده شده بودند. اول) دختران میران، خانها و متنفذان مقهور که به کابل و حرم شاهزادگان، سردارها، خانها و جنرالان انتقال داده میشدهاند. اینان به ندرت در اختیار نظامیان عادی و تاجران برده قرار میگرفته اند. بهنظر میرسد در تجاوز به عفت زنان در محل ماموریت اردوی عبدالرحمان نیز این رفتار طبقاتی بیشتر مواقع رعایت میشده است: «و مقارن این حال {۱۸۹۳}، یک تن دختر و یک تن عروس محمد رحیم مهترِ میر آدینه که با یک تن عروس دیگر او گرفتار دست کرنیل فرهاد خان شده، در نزد او محبوس بودند، دست از جان و دل از نور ایمان شسته، در شب خود را از حلق آویخته بکشتند.» (همان، بخش ۲، ص ۵۳). گاهی از بازماندهگان خانها و متفذان هزاره حمایت مالی نیز میشده است: «و هم در این روز از حضور انور والا برای هفتاد و دو تن زنان و دختران و پسران میران هزاره که شوهران و پدران ایشان به یاسا رسیده بودند در ماهی دو صد و نود و پنج روپیه و نصف یک روپیه اضافه از ماکول و ملبوس ایشان جهت چوب و زغال مقرر و معین گردید.» (همان، ص ۲۶۳).
این اشرافزادگان هزاره را نیز آزادی نمیدادهاند. کاتب در واقعات جمادی الاخرای ۱۳۲۰ هـ.ق/ سپتامبر ۱۹۰۲م نوشته است: «دختر محمد امیربیگ خواهرزاده محمدعظیم بیگ هزاره سهپای دایزنگی، که او را امیر مرحوم چنانچه در تضاعیف واقعات عهد امارتاش گذشت، با مادر سلیمه و مادر وسیله، زنان محمد عظیم بیگ و پنج نفر از دختران دیگر میران هزاره، چون حوا و سلیمه و زبیرنساء و بختبیبی و فاطمه که اسیر آورده شده بودند، از جاریه خانه احضار بار فرموده از جمله هر هشت که یک یک را در حالت بیسرپرستی اهالی بار به چشم پسندیدن مشاهده کردند، مسمات مریم دختر محمد امیربیگ مذکور مطبوع طبع لعلگل خان قوم تاجیک گردیزی و پسند نظرِ سردار عبدالقدوس خان ایشکآقاسی افتاده، با دو تن کنیز از دختران هزاره و فرش و ظرف و لباس و سهصد روپیه نقد به لعلگل خان به شرح مذکور معروض داشته، از دیگران که نام برده شده و هنوز در جاریه خانه اسارت زنده بودند، یکی را استدعا کرد. و حضرت اقدس والا {امیر حبیبالله خان} … در پاسخ او ارقام فرمود که جاریه خانه دایمی برای شما ساخته و پرداخته نشده است که هر وقت بخواهید یکی دو نفر به شما داده شود.» (همان، جلد ۴، بخش ۲، ص ۲۸۹)
دوم) زنان جوان و زیبای غیراشرافی که قومندانها و عساکر غنیمت میگرفتند، عدهای بهزنی گرفته میشدند و برای «صاحبان» فرزند «مشروع» بهدنیا میآوردند، دیگران کنیز و زن غیررسمی میشدند یا به خانها و متنفذان تحفه داده میشدند. البته عدهای از اینان را به بازار نیز عرضه میکردند. مادر آقای حبیبی و آن خانمی که در خانواده مامای مادر آقای ناشناس فرزند میآورده است، احتمالاً از این دسته زنان بوده اند.
سوم) زنان آواره و بازماندگان طبقات محروم و آنانی که در اوج زیبایی و جوانی خود نبودهاند، و تعدادشان به هزاران تن میرسیده، در شهرها گروهی عرضه میشدهاند. به اینان بیشتر به چشم نیروی کار و بردهگان خانهگی و جنسی دیده میشده است. بخشی از زنانی که در سخنان آقای ناشناس از آنها یاد شده و در خانههای قندهار کار میکردهاند، از این دسته سوم بودهاند. از آنجایی که جوامع غیرهزاره افغانستان به دلیل فشارهای اقتصادی و تلفات بسیار مردان در جنگها ظرفیت جذب همه بردهگان هزاره را نداشته اند، جمعیت بزرگی از آنان به بازارهای کشورهای همسایه، بهخصوص هند بریتانوی فروخته میشدهاند. در هند بریتانوی تقاضای بردهگان اقتصادی و جنسی وجود داشته، مزارع و باغهای فیودلان تشنه نیروی کار رایگان بوده، و اسنادی وجود دارد که در مجاورت پایگاههای نظامی آن عصر بازار تنفروشی رونق میگرفته است. کاتب رفت و آمد زنان به قرارگاه انگلیسان در کابل را از عوامل زوال روزگار شاه شجاع خوانده است. او نوشته است که دلالان، زنان را بر اسپ سوار کرده با خود نزد فرنگیان میبردند و «شاه این ماجرا را به زبان کنایه و ایما به سر ویلیم جی مکناتن بگفت که سپاه انگلیس را از این کار باز دارد… و او جواب گفت که هرگاه سپاهیان از مباشرت با زنان بازداشته شوند، گرفتار چندین امراض خواهند شد.» (همان، ج ۱و۲، ص ۴۱۵).
چهارم) زنانی که در مسیر کوچ فراریان بهبردهگی گرفته میشدند. اینان نیز عدهای بهزنی گرفته شده، برده جسمی و جنسی میشدهاند و دیگران به بازار فروخته میشدهاند. آقای ناشناس با خوشدلی از رفتار نیک مردم با این کنیزها و بردهگان سخن میگوید. احتمالاً کسانی از این کنیزها و بردهگان در خانوادهها به عضویت پذیرفته شدهاند، ولی اوسط برخورد با زنان در آن عصر بسیار ناگوار و غیرانسانی بوده است. زنان غیرهزاره نیز بهبردهگی کشیده میشدهاند، و مادران در خانوادهها مقام بردهگونه داشتهاند.
وضعیت عمومی زنان در آن عصر
در قرن نوزدهم میلادی تحقیقات جامعهشناسی وسیعی انجام شده بود، و آن مطالعات که با روش علمی استوار به تحقیق، نمونهگیری و مشاهده انجام میگرفتهاند هنوز معتبرند. لویس هنری مورگان (۱۸۱۸-۱۸۸۱) مردمشناس مشهور امریکایی که کتاب «جامعه باستان» او اکنون از آثار کلاسیک جامعهشناسی است، با مطالعاتاش تاریخ خانواده و تطور روابط جنسی مرد و زن را در اعصار گذشته ترسیم کرده است. به باور او خانواده نوین با بردهگی زنان ایجاد شده است، و فریدریش انگلس که کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت را «در پرتو بررسیهای لویس مورگان» نوشته، در فصل دوم کتاباش میگوید که کلمه فامیلیا در آغاز میان رومیان به بردهگان اطلاق میشد. در انترنیت امروز هم اگر کلمه فامولوس را جستجو کنیم، به همان معنا میرسیم. در فرهنگ لغات آنلاین آکسفورد نوشته اند که کلمه فامولوس لاتین و به معنای برده است.
در کتابهای مورگان و انگلس مثالهایی از بردهگی زنان در خانوادهها آورده شده و سیر تحول زنان از انسانهایی آزاد و صاحب حق مادری به بردهگان خانهگی به تفصیل شرح داده شده است. آنان اهلیکردن حیوانات و مالداری را زمینهساز خلق «ثروت غیرمنتظره» دانسته و گفتهاند که پرورش حیوانات و گلهداری جایگاه زنان در خانواده تنزل داده است. با شروع مالداری، «کار با فلزات و کشتکاری در مزرعه» اهمیت نیروی کار انسانی افزایش یافته بود، چون در وضعیت جدید انسان میتوانست بیشتر از نیاز معیشتی خود تولید کند. بعد از آن اسیران جنگی و زنان ارزش مبادله پیدا کردند و بردهگی رواج یافت. افغانستان قرن نوزدهم، در مرحلهای از مناسبات اقتصادی قرار داشت که مالداری در آن بسیار پر رونق بود، و گاو و شتر و گوسفند نه تنها ثروت بلکه معیار مبادله و خرید و فروش انسان قرار میگرفتند. کار با ابزار فلزی و کشتکاری در مزارع، دو عنصر دیگری که بهرهکشی از نیروی انسان را مساعد میساختند، و زنان را به بردهگان خانهگی تنزیل میدادند، نیز در افغانستان قرن نوزدهم غالب بودند.
در آن سالها خانها و امیران به همدیگر انسان تحفه میدادند. ارزش اصلی این تحفهها (کنیزها و غلامان) در نیروی کارشان بود. آنان با کار در خانه، دربار و مزرعه به مالکان خود منفعت مالی خلق میکردند. بردهگان زن درعین حال فرزند میآوردند و به نیروی کار میافزودند. در سراجالتواریخ نمونههای بسیار از تبادله انسان غیرهزاره، غلامان و بردهگان پشتون، تاجیک، ایرانی و ترک ثبت شده است. کاتب در ثبت واقعات سال ۱۲۷۷ هـ.ق/۱۸۶۰م نوشته است در سفری که سردار عبدالرحمان خان به خانآباد داشت، میر شاه و میر یوسفعلی خان «شش تن پسران سیم عذار و شش تن دختران ماه رخسار و نه راس اسپ با زین و یراق نقرهکار و نه خیک شهد خوشگوار و پنج بهله باز عنقا شکار» به او هدیه دادند. (همان، ج ۱و۲، ص۶۱۱).
در واقعات سال ۱۳۰۴ هـ.ق/ ۱۸۸۷م نوشته است که تعدادی از کفار (نورستانیهای امروز) بر همسایگان لغمانی خود «تاخته یک تن از مسلمانان را بهخاک هلاک انداخته دوصد راس بز را بهیغما بردهاند.» سپهسالار غلامحیدر خان مردم مسلمان لغمان را امر تاختن و انتقام داده بود و مردم تاخته «سی و دو تن از کفار را کشته، هشت تن زن و دختر و پسر اسیر کردند… اسیران را به رسم ارمغان نزد غلام حیدر خان سپهسالار فرستادند» و او آن هشت تن را همراه با یک کنیز دیگر که «کفار باندول پیشکش آورده بودند… روانه پیشگاه حضرت اقدس نمود.» (همان، ج ۳، بخش ۱، ص ۳۶۹).
حکایت زنان نورستانی نیز بسیار تلخ است و گوشههایی از رنج استخوانسوز آنان در سراجالتواریخ انعکاس یافته است. میدانیم که جمعیت بزرگی از نورستانیان را به کابل و اطراف آن کوچانده بودند. کاتب نوشته است که عبدالرحمان دستور داده بود تا مردم جدیدالاسلام کافرستان که در لوگر و دیگر مواضع و نواحی اطراف کابل جا داده شده بودند، ازدواج دختران و پسران شان را درج کتاب پادشاهی کنند و پس از دستخط و امضای امیر «عقد مزاوجت بسته و… همبستر» شوند. پسرش حبیبالله خان که به عیاشی شهره بود وقتی به قدرت رسید دستور داد: «پس از این به مجردی که به سن سیزده سالگی برسد، اسم دختر و پسر او را داخل سیاه و درج کتاب کرده، به ناظر محمد صفر خان برسانند و او از حضور اجازت حاصل نموده، در هرجا که امر شد احضار حضور نماید. بعد هر یک که پسند و مطبوع افتاده نگاه داشته شد، در زیر نام او رقم میشود و هرکدام که قابل حصول کام نباشد نوشته میشود که مرخص است. سپس دختران رخصت یافته با هرکه از قوم خود راضی باشد، اختیار زوجیت… نماید و الا اگر خودسر برخلاف این سررشته یکی از دختران را در بین خود نامزد کنند، جزا و سزای آن قتل است.» (همان، ج ۴، بخش دوم، ص ۳۸۹).
روزگار زنان هندوی افغانستان نیز از قلم کاتب نمانده است. در وقایع ربیع الاول ۱۳۲۰هـ.ق / ماه جون ۱۹۰۲م، آمده است که کسی بهنام نرائنداس سکنه قلقک کوز کنر در خانه جشن عروسی دخترش را برپا کرده بود. یکی از از ساکنان مسلمان آن منطقه به نام جنی همراه با سه نفر درویش به خانه عروس درآمده نان خواستند و پس از چند لحظه دعوا راه انداختند که عروس مسلمان شده است: «جنی و رفقایش دعوی اسلام آوردن دختری که بر مسند عروسی نشسته زنان اهل هنود او را وسمه بر ابرو کشیده آرایش مینمودند کردند، و دختر از عروسی رفتن در خانه داماد بازماند، باهم در محکمه شرعیه شریف شدند؛ و دختر انکار آورده، قاضی او را در خانه شخص مسلمانی محبوس فرمود و نرائنداس ماجرا معروض داشته، حضرت اقدس والا جنی و دختر و گواهان را تمام طلب کابل فرمود و چون شهود بر دختر گذشته بود و از انکار خود کشته میشد، اقرار بر صدق دعوی جنی و گواهان او کرده، از هندو خلاص و زوجه یکی از مسلمانان شد.» (همان، ص ۲۶۵).
وضعیت زنان پشتون در قرن نوزدهم
مردم پشتون حداقل از قرن شانزدهم در شبه قاره هند به بازیگر مطرح سیاست، جنگ و اقتصاد بدل شده بودند. به نظر میرسد در این دوران پشتونها بیشتر از گذشته دهنشین و زراعتپیشه شده و نفوس و نیروی کاری و جنگیشان افزایش یافته بوده است. از آنجایی که کوهستانها و دامنههای جنوب افغانستان و شمال شرق پاکستان امروزی، محل اصلی بودوباش پشتونها زمین زراعتی محدود داشته، لذا این مردم مثل ترکها و مغلها و قبایل دیگری که پیش از آنها از آسیای میانه به سمت هند سرازیر شده بودند، برای تسخیر زمینهای بیشتر به شبه قاره هند چشم دوخته و با دیگر ساکنان دوسوی دریای اندوس و فراتر از آن درگیر رقابت شده بودند. اینان احتمالاً در همان سالها برسر چراگاهها و زمینهای زراعتی قندهار، سیستان و هرات نیز با قبایل دیگر درگیر رقابت شده اند. گسترش حاکمیت بریتانیاییها میدان هند را بهروی قبایل پشتون بهتدریج بسته بود، و با گذشت زمان نیروهای بریتانیایی برسر حاکمیت قندهار و هرات و کابل نیز با پشتونها و دیگر اقوام ساکن این منطقه درگیر شدند. این تحول، سرزمینهای دردسترس جامعه پشتون را کوچک و منقبض کرده و نیروی بشری این جامعه را دچار تنش، بیکاری و بحران نموده بود. مردمی که توانایی رقابت برسر تصاحب سرزمینهایی در غرب و شمالغرب هند را در خود میدیدند، اکنون در درههای جنوب هندوکش و شمال وادی پیشاور، وادی قندهار و دشتهای سیستان بهبند کشیده شده بودند. این انقباض به شکل جنگهای خونین قبایلی برسر تقسیم منابع محدود، درگیریهای سرداران و مدعیان قدرت، و درگیری با اقوام و قبایل غیرپشتونی که در گذشته برای جنگ در هند و ایران متحدانشان بودند تبارز کرد. در نتیجه قرن نوزدهم به قرن سراسر آشوب، جنگ، و کوچکشی تبدیل شده بود. امیران، امیرزادگان و سرداران در جنگهای ناتمام علیه همدیگر و در جنگ با خانها و امیران محلی غیرپشتون، و لشکرکشی برای تصاحب زمینهای کم اما مرغوب درهها و دامنههای هندوکش و بابا، دهها هزار مرد جنگی و بازوان کاری جامعه پشتون را طی کمتر از یک قرن به خون کشیدند. وقتی صفحات تاریخ آن قرن را ورق میزنیم، در اکثر سالها جنگهایی جریان داشته که هر بار جان صدها، هزاران و گاه تا ده هزار و بیشتر مرد جنگی را میگرفته اند. چند مثال را از صفحات سراجالتواریخ برای درک ابعاد این لشکرکشیها و کشتار نقل میکنیم:
- «مقارن این حال {۱۸۰۴م} طوایف غلجایی از دولت محمودی رو برتافته، لوای بغاوت افراشتند… اخیر کار، رزم در موضع شیبار جانب غربی رود ترنگ، پایدار گشته، شش هزار تن از مردم غلجایی به قتل رسیدند و سرهای کشتهگان را بریده، روانه کابل نموده، مناری برای عبرت روزگار استوار کردند.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۲۰۱).
- «شهزاده شجاعالملک… در مزارِ حضرت بابرشاه فروکش کرد و در این جا یکصد و پنجاه هزار پیاده و سوار در تحت رایتاش فراهم آمده قرار داشتند؛ چنانچه از انبوهی لشکر که در آنجا نمیگنجید، همه روزه حرکت کرده…» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۲۰۴).
- «هردو لشکر به دفن مردگان خویشتن نمیرسیدند و پنج پنج و ده ده میت را در یک حفره انداخته، خاک بر اجساد ایشان میریختند.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۳۰۱).
- «در حالتی که سردار فتحمحمد خان با سواراناش به خواب غفلت بودند ایشان (جنرالان عبدالرحمان خان) حمله کرده، به ضرب گلوله توب و تفنگ… سیصد تن را به خاک افکنده، هزار تن را دستگیر کردند.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۷۳۶).
- «دفعتاً ایشان را هدف گلوله توپ و تفنگ ساختند، و به سه فیر، ششصد تن آدم و هزار اسپ را در اطراف توپ به خاک هلاک انداختند.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۷۳۷).
- «اعلی حضرت امیر شیرعلی خان… سپهسالار فرامرزخان را با هجده فوج پیاده و ده فوج سواره نظام و چهل توپ و سه هزار سوار رکابی از کابل برای تنبیه محمد یعقوب خان جانب قندهار گسیل فرمود…سردار محمد یعقوب خان با مردم طوایف درانی که چهل هزار تن بودند، تاب مقابلت با سپاه نظام و توپخانه در خود ندیده، دست از محاصره قندهار باز داشته، راه مواطن و مساکن خویش برگرفته، پراکنده شدند و سردار یعقوب خان با خوانینی که محرکش بودند و هفت هزار تن روی به سوی گرشک نهاد و حاکم گرشک از درآمدناش در آنجا مانع گردیده، به ضرب گلوله تفنگ براند.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۸۱۶).
- «و از آن سوی سکندر خان سرهنگ…در روز سهشنبه نوزدهم ماه رجب {۱۳۰۴ هـ.ق/ ۱۸۸۷م} به سر ناوه تغر رسیده با گروه مخالفین که نه هزار تن مرد پیکار بودند دچار گردیده بازار کارزار رواج گرفت و هزار و پنجصد تن از اشرار به قتل رسیده سرهای همه را بریده در قندهار فرستاد، و حکمران آنجا مناری به یادگاری از سر کشتهگان بر افراخت.» (همان، ج ۳ بخش ۱، ص ۳۹۵).
حضور این تعداد مردان جوان و صاحب توانایی کار در میدان جنگ و تلفات سنگین آنان به تناسب نفوس آن زمان، باعث تنگدستی مردم و فشار اقتصادی بسیار بر خانوادهها، بهخصوص زنان و کودکان میشده است. اگرچه به احتمال زیاد احصائیههای آن زمان دقیق نبوده، ولی ارقامی را که کاتب در آغاز کتاباش در معرفی افغانستان گنجانده تصویر تقریبی از نفوس کشور را بهدست میدهد. مثلاً او نفوس قندهار را شصت هزار، نفوس هرات را چهل هزار، نفوس غزنی را پانزده هزار و نفوس کابل را هفتاد هزار نوشته است. در آن شرایط، چرخش دهها هزار مرد در صف جنگجویان خانها، سرداران و امیران متخاصم و کشتار صد صد و هزار هزار تنی آنان از یکسو زنان بسیاری را در خانوادهها بیهمسر میساخته و فرصت ازدواج را از دختران زیادی میگرفته است. از سوی دیگر، فشار اقتصادی ناشی از جنگ و کاهش نیروی کاری مرد، نقش زنان را در مزارع و خانهها و چراگاهها برجسته میکرده است. از قراین بر میآید که جایگاه اجتماعی زنان باوجود نقش برجسته آنان در تولید، بیش از پیش تنزل یافته بود و گروه گروه در نقش همسران چندم، کنیزان و بردهگان مبادله میشدند. زنان باید با انجام کارهای طاقتفرسا کمبود نیروی کاری مردان را جبران میکردند، و درعینحال فرزندان بسیار بهدنیا میآوردند تا نرخ بالای مرگومیر، جامعه را از پا در نیاورد.
این فشارها قاعدتاً نرخ مرگومیر مادران را نیز افزایش میداده و اوسط عمر زنان را پایین میآورده است، ولی در صفحات سراجالتواریخ نشانههایی از «فراوانی» زنان دیده میشود. گویا جمعیت بزرگی از زنان و دختران در سراسر منطقه از جمله در جوامع پشتون دستبهدست میشدهاند. مثلاً کاتب در واقعات ۱۲۹۷هـ.ق/ ۱۸۸۰م نوشته است: «و در نوروز سال لویئیل {سال نهنگ} شش هزار تن از زنان و دختران مردم افغان را که اسیر دست ترکمانان بودند امر نمود که رها داده، همه را سپرده اقوام شان نمایند.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۹۱۹). در آن زمان افغان معنای امروز را نداشت و صرفاً به قبایل پشتون اطلاق میشد. مثلاً در صفحه ۹۲۴ همان کتاب آمده است: «سپس گریفن صاحب برخاسته، به زبان افغانی و فارسی و انگلیسی، کلمات هر دو تنِ اولین را ادا نموده، تبریک امارت اعلی حضرت امیر عبدالرحمان خان را نزد حضار مجلس به پای برد.»
دزدی و قاچاق زنان، خرید و فروش آنان در کل منطقه جریان داشته و تنها مشکل افغانستان نبوده است. کاتب در وقایع سال ۱۲۸۶هـ.ق/ ۱۸۶۹م نوشته است، زمانی که سردار عبدالرحمان خان از مشهد به سوی بخارا میرفت «به قافلهای از مردم ترکمان که ششصد تن اسیر از مرد و زن مردم ایران با خود داشت دچار گشته، از ایشان تفحض چاه آب کرد. ترکمانان به اندیشه این که ایشان سوار قزاق ایرانند، به مغالطه جواب دادند که به این قسم رفتار وقت سحر به آب خواهید رسید.» (همان، ج ۱ و ۲، ص ۸۰۲).
واکنش عبدالرحمان خان به اسیری ۶ هزار زن و دختر افغان و ۶۰۰ اسیر ایرانی، جایگاه زنان در جوامع آن روز را روشن میکند. در گزارشی که از اسیران افغان در سراجالتواریخ آمده، هیچ سخنی از مجازات اسیرگیران نرفته است. فقط گفته شده که امیر امر داد آن زنان را رها داده به اقوامشان بسپارند. اسیری و معامله زنان رایج بوده و حیرت کسی را بر نمیانگیخته و عنعنات، قانون و شریعت نیز مانع آن نمیشده است. کاتب در واقعات ۱۳۱۰هـ.ق/۱۸۹۳م نوشته است که ملا عبدالقادر، محرر محکمه شرعیه مزار شریف از خانمی که شوهرش فوت کرده بود مبلغ ۶۰۰ روپیه کابلی با چهارصد تنگه و پوستین و مهر قضایی شوهرش را گرفته «… و هم یک تن دختر دوازده ساله او را از تاشقرغان با خود برداشته در مزار شریف برده و در آنجا به غیاب زن» نکاح کرده است. بعد وقتی زن نزد حاکم مزار شکایت کرده «او هر دو تن شاهد {نکاح} خلاف را به زندان سیاست انداخته، از ملا عبدالقادر محرر هیچ نپرسید.» (همان، ج ۳، بخش ۲، صص ۴۸-۴۹).
حکایت دستبهدست شدن آقسو بیبی میان چند مرد و دعوای «شوهراناش» در محکمه نیز در درک جایگاه زنان در جامعه آن روز کمک میکند. کاتب نوشته است که «مسمات آقسو بیبی زوجه منکوحه و مدخوله روزیقل نام از قوم قزاق سکنه قشلاق قریه قرچه واقع کولاب، از خانه شوهر خود مفقود گردیده، جلداش نام از قوم ملهنوت، متوطنه قریه خواجه بهاءالدین، او را در خانه خود در آورده، نزد مردم اظهار مزاوجتاش کرد.» (همان، ج ۴ بخش ۲، ص ۵۶۹). کاتب نوشته است که آقسو در خانه شوهر دوماش جلداش پسری بهدنیا آورده بود. در حوالی سال سوم آقسو بیبی را کسی بهنام سعید تصاحب کرده، و در همان زمان شوهر اولاش آدرس او را یافته نزد «ملا محمد حسین خان قاضی محکمه شرعیه رستاق رفته داد خواست و با سعید دعوی دایر کرده» بود. ولی او در دو محکمه، یکی در رستاق و دیگری در کابل، موفق نشده بود که زناش را پس بگیرد و در پایان کار جریمه نیز پرداخته بود.
قبایل رقیب نیز زنان همدیگر را میدزیدهاند. کاتب در واقعات سال ۱۳۱۰ هجری قمری/ ۱۸۹۳ میلادی نوشته است که «…و آن قوم {مردم تنی} در موضع حصارک انجمن شده ملکقایم نامی را به وکالت منتخب نموده نزد سردار شریندل خان گماشتند. و او وکیل ایشان را اندرز و نصحیت گفته دلالت بر اطاعت کرده زنان شوهردار را که از مردم خوست به غارت برده بودند خواهش استراد نمود. و وکیل مذکور…مهلت مشورت با مردم تنی خواسته بازگشت.» (همان، ج ۳ بخش ۲، ص ۱۳۲).
در جلد چهارم حکایات دیگر نیز از آدمفروشی و معامله زنان وجود دارد، از جمله چند مورد فروش دختران و زنان از سوی دلالان بهقصد کسب درآمد به آنسوی خط دیورند ذکر شده است. نکته دردناک این است که در آن حکایات معاملهگران مجازات نمیشوند، گویا خرید و فروش دختران و زنان جرم کلانی شمرده نمیشده است. این بخش را با حکایت دردناک یک برده بهپایان میبریم که «کنیز مدخوله» صادق محمد نام دلال قندهاری بوده است. روزی، یک تاجر قندهاری بهنام تیمور به خانه او درآمده و دست و پای کنیزش را بسته در جوال انداخته، «با یک صندوقچه زیور زنانه و غیره اسباب خانه برداشته از شهر در خیل ملا علم آخند برده، محبوس نگاه داشتند، و در حالت حبس تیمور با او مخالفطت کرده، پس از چندی از راه کوهستان هزاره، پشت به قندهار داده و سه ماه در راه با او به سر برده، و منزل به منزل کام دل از او حاصل کرده، در شهر میمنهاش رسانید.» (همان، ج ۴، بخش نخست، ص ۵۳۱). پسانها تیمور وقتی برای تجارت به بخارا رفته بود، آن کنیز نزد حاکم میمنه رفته و داستان دزدیدهشدن خود را فاش کرده بود. حاکم آن زن را تا آمدن تیمور معطل نگاه داشته و بعد هردو را یکجا به سمت قندهار فرستاده بود تا «آنجا با محمد صادق رفع این معامله را قرار امر شرع شریف انجام و اختتام دهد.» تیمور در راه مرده و کنیز دوباره به صاحباش برگردانده شده بود.
زنان و دختران خانها، سرداران و امیران
تصویری که کاتب از زندهگی زنان در خانهها و حرمهای شاهان و اشراف میدهد نیز دردناک است. آنجا نیز زنان معامله شده و تحفه داده میشوند. کسانی بانو و دیگران کنیزند. از ستم عبدالرحمان و عساکرش بر زنان هزاره بسیار سخن گفته شده، ولی در سراجالتواریخ آمده است که پیش از حمله عبدالرحمان میران و خانهای هزاره با زیردستان و زنان آن جامعه رفتار بردهدارانه داشتهاند، و از فروش دختران و پسران دهقانان و مظلومان سود بهدست میآوردهاند: «میران و بزرگان هزاره هرچه میخواستند از زیردستان خود گرفته و دختران و پسران ایشان را فروخته صرف روزگار خسارت شعار میکردند.» (همان، جلد ۳، بخش ۲، ص ۱۰۸).
خانها در مناطق دیگر نیز با زنان و دختران دهقانها و ضعیفان چون میران هزاره رفتار داشتهاند. آنان دختران و خواهران خود را نیز برای مقاصد سیاسی به حرم همدیگر میسپرده اند. مثلاً تاجو خان اسحقزایی در قندهار برای نزدیکی به دربار دخترش را نامزد امیر حبیبالله خان کرده بود، ولی حبیبالله که زنان بسیار داشت، هفدهسال تمام این «تحفه» را معطل گذاشته و نپذیرفته بود. آن دختر مظلوم دو برادرِ خان هم داشته بوده است: کمالخان و جمالخان! وقتی بعد از هفده سال و حبیبالله خان فرمان داده بود که «امر نکاح آن عفیفه مستوره را به نیکوتر وجهی آغاز و انجام نموده، گسیل کابل نمایند» دیگر سن و سال زیادی از آن دختر زیباروی گذشته بود و احتمالاً پدرش نیز دیگر زنده نبود، چرا که گفته کاتب شاه دستور داده بود تا «دوازده هزار روپیه قندهاری که هفت هزار روپیه کابلی در شمار آید، به نام شیربها به برداراناش بدهد.» آن زن تحفهدادهشده مدت کوتاهی در حرم شاه مانده بود، و «پس از چندی با دختر سعدالدین خان حکمران هرات و دختر ملک لندی خان قوم منگل و دختر شه یوسفعلی خان شغنانی، هرچهار تن را که زیاده از چهار زن نکاهی بودند، طلاق نمود و دختر سردار محمدیوسف خان … را پس از این در عقد مزاوجت آورد.» (همان، جلد ۴، بخش دوم، ص ۲۶۷). این که شاه بعد از آن طلاقها با دختر یوسفخان ازدواج کرده، نشان میدهد که آن چهار «تحفه» از جمله دختری که هفده سال در خانه پدر منتظر شاه نگاه داشته شده بود، برای شاه جاذبه نداشتهاند. از تحفهدهی خانها، دختران و خواهران خود را، در سراجالتواریخ مثالهای فراوان ذکر شده است.
رفتار حبیبالله خان با زنان درباریان و وزیران که در تاریخ غبار نیز ذکر شده و شهره است، بیش از همه جایگاه نازل زن را در خانوادههای اشرافی نشان میدهد. کاتب نوشته است که امیر «شب و روز را با گلرخان سروقد سیماندام پریچهره به سر برده و در سالی دو سه جشن زنانه ترتیب داده، زنان اعیان بار…را به ذریعه دعوت نامههای رسمی احضار محفل جشن فرموده، خود تنها…وارد مجلس زنها شده… روپوشی و ستر را از میان برداشته، از شام تا بام با زنها به سر همیبرد.» (همان، ص ۳۹۰).
حرم و زنان اعیان از دست لشکریان و مجاهدان نیز در امان نمیماندند. مثلاً کاتب در واقعات ۱۲۹۷هـ.ق/ ۱۸۸۰م نوشته است که «غازیان… از راه تاراج داخل شهر {کابل} شده، اکثر خانههای سرداران و بزرگان را غارت کردند و در هیچ چیز صرفه ننموده، حتی لباس زنان را به یغما بردند.» (همان، ص ۳۹۰). به قید از هیچ چیز صرفه ننمودند توجه کنید.
خون آشکار مادری و ریشههای «مشکوک» پدری
طوری که در آغاز گفتیم، از اواخر قرن نوزدهم تا امروز فاصله زیادی نیست، و ما هنوز در سده طولانی عبدالرحمان خان تا ملاهبت الله زندهگی میکنیم. جامعه از سنتهای غارتگرانه رها نشده است، و هنوز زن برای بیشتر حاکمان و متنفذان، و به تبع آن برای بخشی از توده مردم کالاست. گروه بزرگی از مردان هنوز به زنان چون اجناس تملکشدنی و کالاهای جنسی نگاه میکنند. رفتار طالبان با زنان و نگاه ننگآلود به حضور اجتماعی آنان ریشه در خاطرات جمعی حاکمان، خانها و ملایان جامعه دارد.
در هر مرحله از این سده طولانی استوار بر اقتصاد غارت و غنیمتگیری، قشر مرفهی شکل گرفته که با کار بیگانه بودهاند، خانه را چون حرم و زنان را چون کنیزان و بردهگان جنسی میدیدهاند. نقش اقتصادی و اجتماعی زنان در سایه آن اقتصاد غارتی به تدریج کمرنگتر گردیده و فاصله عمیقی میان نیازهای واقعی توده مردم و احکام هوایی حاکمان بهجود آمده است.
زنان کوچی، دهقان، کارگر و کسبهکار ضرورتاً بیش از زنان زندانی در قلعههای خانها و ملاها و اشراف، آزادی و نقش اقتصادی داشتهاند. خانها و اشراف در ده و در شهر قلعههای بزرگی میساختهاند، و زنان را در دو دسته مادران اولادها یا زنان نکاحی، و خدمه و کنیز، زندانی میکردهاند. قلعهای ایدهآل برای خان و سردار دو حلقه داشته است. در حلقه اندرونی قلعه مادران اولادها و فرزندانشان، و در حلقه بیرونی مواشی، کنیزان، خدمه و مزدوران بهسر میبردهاند. قلعههای یکحلقهای اشراف نیز با برجوبارو به بخشهای حرم، مزدورخانه، گلخانه و مهمانخانه تقسیم میشدهاند.
این سنت اشرافی با سیاست و فرهنگ افغانستان آمیخته، و تلاش ملت ما برای زدودن آن هنوز به نتیجه نرسیده است. زنستیزی هنوز ستونی از حکومتداری است، و اشرافیان برخاسته از آن سنت، شهر میخواهند اما بدون حضور زنان در بازار، پیشرفت میخواهند اما بدون آزادیهای مدنی. ذهنیت حاکمان هنوز قلعهای است، و حتی شهری که در تصور دارند به قلعههای دوحلقهای میماند که زنان در بخش اندرونی آن به بند کشیده شوند و مردان در حلقه بیرونی باید مزدور باشند و اطاعت کنند.
مردسالاری طالبانی و وطنی ما با شرمساری اعلامناشدهای همراه است. گویا وجدان جمعی جامعه از آنچه برزنان رفته، شرمسار است. از اینرو هرچیزی متعلق به زن، حتی ناماش با ننگ همراه پنداشته میشود. به یاد داریم که در سالهای پایانی جمهوریت، بعد از آنهمه سال دعوای دمکراسی و حقوق زن، درج نام مادر در تذکره مورد منازعه بود و گروهی از زنان و مردان کمپاین ننگزدایی از نام مادران راه انداخته بودند. تمجید افراطی رایج از مقام مادر نیز نمود شرم جمعی است که از رفتار با زنان احساس میکنیم.
آثار رفتار غارتگرانه با زنان در اهمیتی که جامعه مردسالار ما به اصل و نسب پدری میدهد، نیز نمایان است. به دلیل بیبندوباری جنسی که جامعه زیر نقاب دین و سنت تجربه کرده، داشتن اصل و نسب به امتیاز بدل شده است. انسان بانسب، پدردار و نجیبزاده در ادبیات اشرافیت بسیار ارزشمند است و همه آنانی که به مقام و منسبی میرسند، تلاش دارند خود را حلالزاده، بانسب و پدردار جلوه دهند. اما همه میدانند در جامعهای که مادر کالا باشد و زنان از آزادی انتخاب شریک جنسی، حق تعلیم و کار برخوردار نباشند، ادعای «خون پاک پدری» پوچ است. اگر نجابت و پاکیزهگی در اثبات یکراست و بیخدشه اجداد پدری باشد، اسناد تاریخی و وجدان جمعی ما میگویند که همه ما آدمها نانجیبایم، و در طی آنهمه آشوب و زندزدی، تجاوز و کنیزگیری کسی نمانده است که رگی از «ناپدری» در اجداد دور یا نزدیکاش وارد نشده باشد و مادرانشان از قدیم «نجیب» و نکاحشده فرزند آورده باشند.
مادران اما به نسبت خود با فرزندان به سندسازی و شعار نیاز ندارند. ما، غیر از آنانی که در نوزادی از مادر جدا میافتیم، همه میدانیم که فرزند مادر خودیم. خون مادران در رگ فرزندان روشنترین نسبت نسلی آدمهاست.
—
پاورقی
* در این مقاله از جلد ۱ و جلد ۲ سراجالتواریخ که در یک مجلد و جلد ۳ سراجالتواریخ که در دو مجلد از سوی موسسه انتشارات عرفان در سال ۱۳۹۱ چاپ شده؛ و نیز از جلد ۴ سراجالتواریخ که در سه مجلد انتشارات امیری در سال ۱۳۹۰ چاپ کرده، استفاده شده است.
** در متون نقلشده از سراجالتواریخ تاکیدها (جاهایی که تیره شده) از ماست، و در املای کلمات نیز تغییرات جزئی وارد شده است.