طالبان دکانهایم را ویران کردند
من و شوهرم در سال ۱۹۹۹ ازدواج کردیم. ثمره ازدواج ما چهار دختر و دو پسر است. شوهرم انجنیر ساختمانی بود و در ولسوالیهای دورافتاده شمالشرقی کشور کار میکرد. در جاهایی که طالب حکمفرمایی داشت، آدم میکشت و ویرانی بهبار میآورد، او برای آبادی کار میکرد. او پلها را میساخت اما طالبان آنها را ویران میکردند. شوهرم و همکارانش بخشی از پلهای ویرانشده را دوباره ترمیم میکردند. در این رویارویی آبادی و ویرانی، طالبان به شوهرم تهمتهایی میبستند و از جمله میگفتند او کمونیست و مرتد است. شوهرم به کار خودش سرگرم بود اما طالبان علیه او همیشه دسیسهچینی میکردند. بارها از راههای گوناگون سعی به کشتن او کرده بودند. به موتر حاملاش مین چسبکی گذاشتند اما او جان سالم بدر برد. در تابستان ۲۰۱۵ او را مسموم ساختند. بعد از مسمومیت همکاراناش او را به شفاخانه انتقال دادند اما همانجا درگذشت. پنج ماهه حمل داشتم و با پنج فرزند دیگر که همه کودک بودند، بیوه شدم. از شوهرم فقط یک قطعه زمین در داخل شهر و یک موتر مانده بود. بعد از هشت سال خواستم که در آن قطعه زمین برای گذران زندگی فرزندانام چند باب دکان آباد کنم و به کرایه بدهم. تازه دکانها را ساخته و به کرایه داده بودیم که طالبان بار دیگر به سراغ ما آمدند. اینبار آنها بودند که سرک میساختند اما به روی خانه و ملکیت مردم. آن چند دکان ما را با بیلدوزر نابود کردند.
اسم من زهره است. ۴۶ سال سن دارم. در سال ۱۹۹۴ در یکی از ولایتهای شمالشرقی افغانستان از مکتب فارغ شدم. به امتحان کانکور اشتراک کردم و در رشتهای علوم طبیعی دانشگاه کابل راه یافتم. آن زمان کابل به دست مجاهدین بود. خانوادهام به دلیل ناامنی مرا نگذاشتند تا به کابل بروم و درس بخوانم. در ولایت خودمان تربیه معلم خواندم. از زمان فراغتام در سال ۱۹۹۶ تاکنون که سال ۲۰۲۴ است من معلمام. مضامین گوناگون را درس دادهام، اما رشته اصلی من ریاضی است. خیاطی نیز میکنم. بهخصوص بعد از مرگ شوهرم برای گذران زندگی و اینکه فرزندانام دانشگاه و کورس بخوانند دو شیفته کار کردهام. روزها ریاضی تدریس میکردم و شبها خیاطی میکردم. فرزند کلانام در ۲۳ ساله و فارغ دانشگاه است. دومی نیز دختر است. او تازه به دانشگاه راه یافته بود که تحصیل بهروی دختران بسته شد. سومی و چهارمی نیز دخترند و مکتب بهرویشان بسته شده است. دو فرزند کوچکام پسرند. من به تنهایی از شش فرزندم سرپرستی میکنم. زندگی دشوار است اما وقتی که حکومت همه تلاشاش به خانهنشینکردن زنان باشد آن وقت برای زنانی چون من زندگی دشوارتر میشود. در این سه سال و پنج ماه حکومت طالبان به قدر تمام عمرم رنج و سختی کشیدم.
معاش معلمی کفاف زندگی را نمیکند. خیاطی هم عاید چندانی ندارد. اما باز هم این کارها تنها کارهایی است که از دستام ساخته است و برایم درآمد میآورد هرچند ناچیز. برای ادامهای تحصیل در رشته ریاضی به دانشگاه ثبت نام کرده بودم ولی با آمدن طالبان نتوانستم بیش از یک سمستر بخوانم. با سند لیسان میتوانستم دو هزار افغانی بیشتر معاش بگیرم. معلمین لیسانس اندکی بیشتر از معلمین چهارده پاس معاش میگیرند. بعد از مرگ شوهرم از سوی دفترش به ما کمکی نشد. کمپیوترش را ضبط کردند و حتی نگفتند که این انجینر در جریان کار شرکت کشته شده و باید به خانوادهاش کمکی کنند. خانواده شوهرم برایم گفتند که آزادی و میتوانی ازدواج کنی و فرزندانت را نزد ما بگذاری. من نپذیرفتم. میدانستم که انتخاب سختی میکنم اما زندگیام را پابرجا نگاه کردم و تا حدی که در توانم بود کار کردم تا فرزندانام درس بخوانند و بزرگ شوند. زن بیسرپرست بودن در افغانستان خیلی دشوار است. در یک کورس خانگی دختران را درس میدادم و بعد از مدتی ملا مرا به مسجد احضار کرد و گفت بر اساس فرمان امیر طالبان تدریس دختران نوجوان و جوان جرم است. من گفتم که برای گذران زندگی و برای امرار معاش خانوادهام مجبورم تدریس کنم، و ملای مسجد با پادرمیانی مویسفیدان محل دست از سرم برداشت.
در ماه جون ۲۰۲۱ برای ساختن دکانها از یک بانک قرضههای کوچک قرضه گرفتم و ماهانه باید آن را بهطور قسطی به مقدار ۴۰۰۰ افغانی به بانک میپرداختم. اقساط آن قرضه را تمام نکرده بودم که طالبان دکانها را برای ساختن سرک تخریب کردند. من نشنیدهام که برای تخریب ملکیت مردم پولی پرداخت کنند یا لااقل معذرت بخواهند و بگویند ببخشید ما باید کوچهها را بازتر و سرکها را معیاریتر بسازیم و ناچار مکلیت شما نیز برای این منفعت عامه تخریب شد. برای آنان اهمیتی ندارد که کسی ملکیت خود را چگونه آباد کرده و یا چه قدر برای داشتن یک باب دکان زحمت کشیده است. درمواردی چون دکان ما شاید بگویند زن دکان را چه میکند. هیچ جایی شکایت نبردم و من هم مثل مردم دیگر که ملکیتهایشان زیر بلدوزرهای طالبان نابود شده بود رفتم و آنجا را از نزدیک دیدم و یقین کردم که حالا زیر سلطهای یک گروه بسیار ظالم زندگی میکنیم که به خواست و نیازهای مردم اهمیتی قایل نیست. فرزندانام از من فیس کورس، لباس مکتب، سه وقت نان و مصارف دیگرشان را میخواهند و من تنها با معاش معلمی نمیتوانم از پس این همه مصرف برآیم. دخترانام جوان شدهاند، نیروی کار و سواد دارند اما همه دروازهها بهروی آنان بسته است. آنان در اوج تواناییهایشان کاری نمیتوانند تا من چند صباح آرام بگیرم. اگر تحت سلطهای طالب نبودیم شاید زندگی تا این اندازه برای زنهای چون من سخت و دشوار نمیبود.
زهره نام مستعار یک زن از افغانستان است. روایت زندگی را خدیجه حیدری خبرنگار زن تایمز نوشته است.