featured image

آینده نامعلوم است، اما دست از تلاش برنمی‌دارم

با آمدن طالبان، زندگی ما به کلی عوض شد. من آن زمان صنف ششم مکتب بودم. پسان‌ها، وقتی گفته شد که دختران بالاتر از صنف ششم نباید به مکتب بروند خیلی غمگین شدم، ولی به تعلیم ادامه دادم. روزی که آخرین امتحان صنف ششم را سپری کردیم، همه‌ی دختران گریه می‌کردند و من نیز از اینکه شاید آخرین روز مکتب‌رفتنم باشد، بسیار إحساس ناامیدی می‌کردم.  با خود می‌گفتم دیگر نمی‌توانم به آرزویم برسم و داکتر شوم. وقتی پارچه‌ی نتایج امتحان را گرفتم و دیدم که اول‌نمره شده‌ام، خیلی شاد گشتم. بعد، در زمستان همان سالِ ۱۴۰۱، تصمیم گرفتم  به کورس انگلیسی بروم تا از فرصت رخصتی زمستانی استفاده نمایم، ولی در روز اول درس انگلیسی جنگ‌جویان طالب آمدند و ما را از کورس بیرون کردند. آن روز نیز خیلی نگران آینده‌ام شدم؛ امید ما به کورس بود، ولی این را هم به‌روی ما بستند. گریه می‌کردم و می‌گفتم در افغانستان دختربودن جرم است.

برای دریافت خبرنامه زن تایمز (به زبان انگلیسی)، این‌جا ثبت‌نام کنید

* indicates required

اسم من ثنا است. ۱۳ سال عمر دارم و با خانواده‌ام در شهر کابل و در یک خانواده‌ی شش نفره زندگی می‌کنم. دو خواهر و یک برادر دارم. برادرم ده ساله است.  یک خواهرم هفت ساله و دیگرش چهار سال دارد. پدرم در گذشته سرباز اردوی ملی بود، اما حالا کراچی دستی دارد و دستفروشی می‌کند. مادرم مکتب را تمام نکرده، اما سواد خواندن و نوشتن دارد و کارش خیاطی است. من یکی از میلیون‌ها دختری هستم که بعد از به‌قدرت‌رسیدن طالبان رؤیاهایشان نابود شد، ولی دست از تلاش برنداشته‌ام. زمانی که خُرد بودم در ولایت پروان زندگی می‌کردیم. فرزند اول خانواده‌ام، و پدر و مادرم خیلی تشویق‌ام می‌کردند که داکتر شوم. نظر به شوق و علاقه‌ای که از کودکی به حمایت والدینم در من به‌وجود آمده بود زودتر درس را شروع کردم و پنج سالگی در پروان به مکتب رفتم. مکتب از خانه‌ی ما دور بود و تا صنف سوم آن راه طولانی را هرروز می‌رفتم و درس می‌خواندم. از بس که علاقه‌ی زیاد به تعلیم داشتم، در کانفرانس‌ها اشتراک می‌کردم و بزرگان چوکی زیر پایم می‌گذاشتند تا هم‌قد میز خطابه شوم. صنف سوم را که تمام کردم، از پروان به کابل کوچیدیم. یکی از دلایل کوچ خانواده دوری راه مکتب بود. پدر و مادرم هر نوع زحمتی را به‌خاطر مکتب و درس متقبل می‌شدند. بعد از آمدن به کابل  فکر می‌کردم زندگی‌ام خیلی  تغییر کرده است. مکتب می‌رفتم و کورس‌های آموزشی جانبی را تعقیب می‌کردم.

بعد از بسته‌شدن مکاتب زندگی هرروز برایم سختتر می‌شد. روزهای خیلی سخت را سپری می‌کردم، افسرده شده بودم، گریه کار هرروزه‌ام شده بود. روزی در اواخر سال ۱۴۰۱، اطلاعیه‌ای را درباره‌ی برگزاری کورس خیاطی کوتاه‌مدت برای دختران در یکی از دانشگاه‌های شخصی شهر کابل دیدم که فیس مناسبی هم داشت. اطلاعیه را به مادرم نشان دادم و او نیز تشویق کرد تا به آن کورس بروم و حرفه‌ی خیاطی بیاموزم. خوشحال شده بودم و دوان‌دوان رفتم طرف کورس خیاطی. در گذشته از مادرم اندکی خیاطی یاد گرفته بودم و از روی ناچاری هم که شده، شوق پیدا کردم که از آن فرصت استفاده کنم. تقریباً ظرف یک سال فنِّ خیاطی را آموختم.

چندی بعد، یکی از هم‌صنفی‌هایم خبر آورد که مکتب آنلاین ایجاد شده است. خودش ثبت نام کرده و درس‌هایش را از طریق موبایل‌ هوشمند ادامه می‌دهد و خواست که شانسم را امتحان کنم. موبایل نداشتم و سعی کردم از موبایل خاله‌ام ثبت‌نام کنم. خاله‌ام در همسایگی ما زندگی می‌کند و مرا به‌خاطر ادامه‌ی درس‌هایم زیاد کمک کرده است. چند مرحله امتحان دادم. از صنف ششم مکتب امتحان عمومی گرفتند و من برای صنف هفتم درخواست داده و ثبت نام کردم. 

در ماه ثور ۱۴۰۳برایم ایمیل آمد که کامیاب شده‌ای. خیلی خوشحال شدم که می‌توانم درس بخوانم. ولی به‌خاطر اینکه پول انترنت خیلی گزاف است فکر می‌کردم ادامه داده نمی‌توانم. کار خیاطی هم چندان رونق نداشت. مادرم خیاطی می‌کرد و من با او همکاری می‌کردم. تصمیم گرفتیم که کار خیاطی قراردادی پیدا کنیم. از طریق یکی از دوستانم به یک شرکت کوچک تولید لباس طفلانه که متعلق به یک زن و شوهر بود، معرفی شدم. آنان لباس‌ها را مطابق طرح خودشان قیچی می‌کردند و بسته‌های منظم و حساب‌شده را بین خیاطانی که با آنان قرارداد می‌بستند تقسیم می‌کردند تا در وقت معین دوخته و تسلیم شوند. من و مادرم نیز با آنان قرارداد کردیم. خوشحال بودم که پول انترنت را خودم پیدا می‌توانم. حالا لباس طفلانه قراردادی می‌آوریم و در هر لباس ۲۰ افغانی دستمزد می‌گیریم. دستمزد کمی است، اما ناگزیریم. برای درس‌خواندن باید زحمت بکشم. روزانه می‌توانم دو تا سه جوره لباس بدوزم، و از همین طریق بسته‌های انترنتم را فعال می‌کنم تا درس‌هایم را ادامه بدهم.

روزانه سه تا چهار ساعت را پشت موبایل هوشمند سپری می‌کنم و دروس مکتب را از طریق برنامه‌ی زوم و برنامه‌ی مودل فرامی‌گیرم. استادان زیادی از داخل کشور برای ما درس می‌دهند. به گفته‌ی خودشان، همه رضاکارند و برای دختران این وطن تدریس می‌کنند. این مکتب آنلاین به‌نام آزادی است و از داخل کشور مدیریت می‌شود، رایگان است،‌ و هیچ فیس از ما نمی‌گیرد.

هرچند ادامه‌ی آموزش در مکاتب آنلاین در شرایط کنونی خیلی خوب است و مرا از افسردگی دور کرده، اما این مزیت برایم عاری از چالش نیست. هزینه‌های گزاف انترنت یکی از بزرگترین مشکلات است، از بسته‌های انترنتی که استفاده می‌کنم، گاهی ضعیف است و صدا قطع و وصل می‌شود، یا گاهی به دلیل نبود برق به درس شرکت نمی‌توانم. آموزش حضوری خیلی خوب است، چون ارتباط مستقیم با استادان و هم‌صنفی‌ها به یادگیری ما خیلی  کمک می‌کند. در آموزش آنلاین، بی‌برقی، نشستن طولانی‌مدت پشت گوشی و صفحه‌ی موبایل خیلی خسته‌کننده است، ولی باز هم از دخترانِ بازمانده از مکتب می‌خواهم که از فرصت‌های موجود استفاده کنند و هیچ‌وقت شکست را در زندگی  نپذیرند و در هر شرایطی به مبارزه ادامه دهند.

غزل صافی نام مستعار یک خبرنگار زن از افغانستان است.

اشتراک در خبرنامۀ زن‌تایمز

* indicates required