از معلمی منفکام کردند و حالا مهرهدوزی میکنم
بهخاطر پیشبرد زندگی مهره و چرمهدوزی میکنم. این کار چندان پولی ندارد ولی گذران میکنیم. در این یک سال بسیار مشکلات را دیدم و حالا با مشکلات سخت اقتصادی روبروام. یکی از همسایهها که از وضعیت ما خبر داشت، برایم پیشنهاد کرد که مهرهدوزی یاد بگیرم. خوشحال شدم و با او کار مهرهدوزی را شروع کردم. برای یک شرکت کار میکنیم. آنها برای ما مهره و ابزار کار میدهند ما در مدت تعیینشده کار را تمام کرده تسلیم میدهیم. معمولاً هر بار برای ده تا دوازده روز کار میدهند. در برابر هر متر مهرهدوزی، ۲۰۰ افغانی میپردازند.
روزانه ۴ تا ۵ ساعت کار میکنم. بعضی وقتها بیشتر مصروف چرمه دوزی با دخترانام میباشم. ماهانه شاید از ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ افغانی درآمد دارم. دستمزد نظر به مقدار کاری که انجام میدهیم، کم و زیاد میشود. در کنار این من دو اتاق خانهام را کرایه دادهام. خانه ما چهار اتاق دارد که دو اتاق آن را به مبلغ ۵۰۰۰ افغانی به کرایه دادهایم. این مبلغ ناچیزی است برای خانواده هشت نفری ما، اما چارهای نیست. بخش اندک نیازهای ما را پوشش میدهد و در این یک سال، از بعضی از دوستان قرض کردم، و از دکانداران هم مواد خوراکی و چوب قرض گرفتهام.
دختر کلانام ۲۱ سال سن دارد و ازدواج کرده است. دختر دومام ۱۸ ساله است و زمانی که طالبان آمدند صنف دوازدهم مکتب بود، و دیگر نتوانست به تحصیل ادامه دهد. دختر سومام ۷ ساله و در صنف اول مکتب است.
دختر دومام، بعد از بستهشدن مکاتب، دچار مشکل روحی و روانی شده است. همه داراییام را برای درمان او مصرف کردم. او ساعتها گریه میکرد، بعد ضعف کرده از حال میرفت. حالا کمی بهتر شده ولی هنوز با خود حرف میزند و جایی نمیرود. با وجود این بیماری، در امتحان ارتقا ظرفیت که طالبان برای دختران دانش آموز صنف دوازدهم برگزار کرده بود، شرکت کرد و شهادتنامه خود را گرفت.
پسر بزرگترم ۱۵ ساله و در صنف هشتم مکتب است و خوب درس میخواند. اگر او برود و کار کند، از درس و تحصیل باز میماند. پسر دومام ۱۳ ساله و در صنف ششم مکتب است. پسر کوچکام ۸ ساله و در صنف دوم مکتب است. حالا که زمستان هم رسیده، یک طرف قرضدارم و مواد سوخت هم خیلی قیمت است. توان خرید چوب سوخت را ندارم. خانه ما چون آفتاب نمیخورد نسبت به خانههای آفتابرخ سردتر است.
وضعیت بدی است. اصلاً نمیدانم چه کنم. امیدوارم پسرانام آینده روشنتر داشته باشند. اگر اینگونه پیش برود، مجبور میشوم پسرانام را پیش یگان مستری، خیاط یا دکاندار به شاگردی روان کنم. ولی از تجربه آموختهام که کودکان را باید در این سنوسال به کارهای شاقه وادار نکنیم، و حداکثر تلاش خود را برای زمینهسازی تعلیم آنان بهخرج بدهیم. از اینرو سختیها و ناداریها را تحمل میکنیم، به امید آنکه حداقل این دو پسرم درس بخوانند.
وقتی معلم بودم هشت هزار افغانی معاش میگرفتم. آن معاش و پول کرایه دو اتاق خانهام نیازمندیهای ما را رفع میکرد. اما طالبان یک سال بعد از قدرتگیری من و چند تن از همکارانام را اضافه بست خوانده و منفک کردند. مدیر مکتب مکتوب منفکی ما را بهدست ما داده از مکتب و وظیفه رخصت کرد. من هر قدر تلاش کردم، که دوباره وظیفه به دست بیاورم، نتوانستم. آنها هشت سال سابقه کاری معلمی مرا نادیده گرفتند.
شش سال قبل وقتی شوهرم را از دست دادم، تمام مسئولیت خانواده را به دوشام افتاد. آن زمان فکر نمیکردم، روزی از کارم برکنار شده و محتاج یک لقمه نان شوم. خوشبختانه سرپناه داریم و مجبور نیستیم که کرایه خانه بپردازیم، ورنه شاید در این مدت با سختیهای بسیار کمرشکنتری مواجه میشدیم.
از همسایهها و دوستانام حدود چهل هزار افغانی، و از دوکانها هم حدود هشت هزار افغانی قرض دارم. تمام این مبالغ در کتابچه پیش خودم و نیز پیش آنها ثبت است. دکانداران هنوز چندان بالایم فشار نیاوردهاند، ولی چندی میشود که وقتی برای سودا بیرون میروم از من پول قرض خود را میخواهند و میگویند که مدت زیادی شده و حداقل باید مقدار کمی از آنرا بپردازم. این قرضها را به خاطر تهیه مواد خوراکه گرفتهام. حالا که زمستان هم رسیده است، یک طرف قرضدارم و از طرف دیگر مواد سوخت خیلی قیمت است.
در میان اقارب و دوستان نزدیک نیز کسی را نداریم که توان کمک داشته باشند. پدرم و مادرم پیر شدهاند، و برادرم به سختی از زیر بار هزینههای زندگی خود و خانوادهاش بیرون میشود. واقعیت این است که امروز در افغانستان زندگی کسی آنقدر خوب نیست که به دیگری کمک کند.
نیلوفر شاهیمی، نام مستعار یک خبرنگار زن در افغانستان است.