featured image

نیمرخ؛ فراز و فرود صدای زنان در جامعه‌ی مردسالار: گفتگو با فاطمه روشنیان

فاطمه روشنیان مدیرمسوول هفته‌نامه‌ی نیمرخ است. نیمرخ یکی از نخستین نشریات زنان در دوران جمهوریت بود که برای گسترش افق دید مخاطبانش، شجاعانه و متعهدانه به مسایل می‌پرداخت. در جامعه‌ی مردسالار و زن‌ستیز افغانستان که در آن چشم‌انداز و نگاه زنانه در تولید محتوای رسانه‌ای کم‌تر نقش داشت، نیمرخ برای برابری جنسیتی آگاهانه به طرح مسایل انتقادی و تابوها پرداخت. یکی از فعالیت‌های قابل ستایش نیمرخ توجه‌ی آگاهانه به موضوعی بود که دیگر رسانه‌های افغانستان آن را چندان جدی نگرفته بود: به تاریخ و نقش زنان در آن. رسانه‌ی نیمرخ آگاهانه ساختارها و قوانین مردسالارانه و سنتی افغانستان را به نقد و پرسش گرفت و در خصوص زوایای تاریک تاریخ افغانستان که در آن نقش زنان نادیده گرفته شده بود، روشنگری کرد. اما این کار به هیچ‌وجه آسان نبوده و چنان که درین مصاحبه خواهید خواند، نیمرخ در پرداختن به آن موضوعات همواره با موانع زیادی روبرو بوده است. اولین شماره‌ی نیمرخ در۲۰۱۷ و آخرین‌شماره‌ی آن یک روز پیش از سقوط کابل نشر شد. از آن بعد نشریات چاپی نیمرخ متوقف شده است ولی نشریات انترنتی آن هم‌چنان ادامه دارد.

فاطمه روشنیان دو ماه پس از سقوط از کابل خارج و به آلبانیا رفت. او اکنون در کانادا است و نشریات آنلاین نیمرخ را از آن‌جا پیش می‌برَد. درین مصاحبه، از کابل تا کانادا، بخشی از تجارب او را می‌خوانید.

برای دریافت خبرنامه زن تایمز (به زبان انگلیسی)، این‌جا ثبت‌نام کنید

* indicates required

پرسش: ازین‌جا شروع می‌کنیم. تا حالا یکی از سازنده‌ترین تجارب زندگی‌تان چه بوده است؟

 پاسخ: یکی از تجربه‌های سازنده‌ی زندگی من محرومیت و نگاهی از بالا به پایین به زنان بوده است.اگر از اتفاقات ۱۲ سال دوران کودکی و زندگی در قریه بخواهم صحبت کنم، اکنون فقط پنج سال آن را بخاطر می‌آورم. از آن پنج سال خاطرات کودکی مرا جنگ‌های میان‌حزبی، کشت تریاک، انتخابات و شروع مکتب با کتابچه و کیف تشکیل می‌دهد. پدرم سارنوال بود و ما همیشه از نعمتِ داشتن قلم و کتاب و کتابچه در خانه برخوردار بودیم. اما مکتب را به گونه‌ی رسمی از صنف سوم آغاز کردم. خواهرم نیلوفر اولین معلم رسمی ما بود. بعد از دو یا سه سال درس‌خواندن در قریه، خانواده تصمیم گرفتند که برای بهتر ساختن زمینه‌ی درسی ما به هرات کوچ کنیم. وقتی که من به هرات رسیدم یک دختر تقریبا یازده ساله بودم و حتا یاد نداشتم که چادر بپوشم. تا پیش از آن مادرم موهایم را گِرد قیچی می‌کرد و من لباس پنجابی می‌پوشیدم. دست‌های من همیشه خینه کرده بود و چادر نمی‌پوشیدم. زندگی قریه برای ما خوشایند بود اما زمستان سال ۱۳۸۵ وقتی که به هرات رفتیم ناگهان با یک فضای بسته مواجه شدیم. اولین قیدوبندی که سر من وضع شد این بود که باید چادر می‌پوشیدم. هنوز خوب به یاد دارم که در هرات با پسران مامایم به خانه‌شان رفتیم؛ چون تا چند ماه خود ما خانه نداشتیم. زن مامایم خانم بسیار مذهبی بود و اولین‌کاری که کرد برایم یک چادر داد که موهایم را باید بپوشانم. او گفت که نباید در کوچه، به خصوص با بچه‌ها بازی کنم.

چهار سال در هرات بودم و بیش‌ترین دغدغه‌ام از آن‌جا شروع شد. عمده‌ی دغدغه‌های من این بود که در برنامه‌های اجتماعی و فرهنگی اشتراک کنم و مقاله و سرود بخوانم. می‌خواستم آزادانه بگردم و با دوستانم باشم. از چادر بدم می‌آمد. دوست داشتم که با لباس معمولی باشم و وقتی که همین‌قدر فضا هم مساعد نبود تصمیم گرفتم که باید وضعیت را تغییر دهم.

 وضعیت اقتصادی ما خوب نبود. نمی‌دانم چطور ولی همین قدر یادم است که برایم یک فرصت کاری مهیا شد که ولایت بروم. در یک سفر ۱۶ روزه به کابل و سپس از آن‌جا به ولایت بادغیس رفتم و دغدغه‌های کاری و اجتماعی و فرهنگی من از بادغیس شروع شد.

اولین کاری که من انجام دادم سروی‌ای برای مادران بود. قریه به قریه می‌رفتم و همه‌ی اعضای خانواده‌ها را لیست می‌کردم. در هر قریه که می‌رفتم می‌دیدم که چقدر دختران و زنان به خدمات صحی دسترسی ندارند. در طول ۴ یا ۵ سال تقریبا به ۲۷ ولایت افغانستان سفر کردم. اما در پایان سال ۲۰۱۴ و با برگزاری انتخابات ناامنی‌ها زیاد و رفتن به ولایات دشوار شده بود و من به کابل برگشتم.  در همان سال تصمیم گرفتم که دانشگاه بروم و در یکی از دانشگاه‌های خصوصی کابل لیسانس حقوق و علوم سیاسی ثبت‌نام کردم.

 مادرم همیشه می‌پرسید من که می‌خواستم داکتر شوم، چرا علوم سیاسی می‌خوانم. اما من باور داشتم که اگر داکتر یا معلم شوم شاید به تعداد کمی از مردم بتوانم کمک کنم ولی اگر علوم سیاسی بخوانم و یک سیاستمدار و وکیل و وزیر شوم، تعیین‌کننده و تصمیم‌گیرنده خواهم بود. آن وقت صلاحیت بیش‌تری دارم و می‌توانم خدماتی را برای مردم بیش‌تری ارایه کنم. با همین مقصد من رفتم علوم سیاسی خواندم.

 قبل از  زمان دانش‌جویی شامل یک انجمن فرهنگی شدم. به خیابان می‌رفتیم، اعتراض می‌کردیم، خیمه‌ی تحصن داشتیم و کارهای متعددی در خیابان‌های کابل انجام می‌دادیم. در بخش کارهای فرهنگی مجله داشتیم. در همان مجله من می‌خواستم که خاطرات خودم، از تمام آن چیزهایی که از قرا و قصبات افغانستان در ذهن داشتم را بنویسم. عمده‌ی آن خاطرات قصه‌های زنان بود.

یادم است یکی از خاطرات خود را از یک سفرِ ولایت بغلان نوشته کرده بودم. زمانی که بغلان رفته بودم ارباب قریه با من صحبت نکرده بود چون برایم می‌گفت که من سیاسر هستم. او فقط با راننده‌ام صحبت کرد. من روایت همان خاطره را نوشته کرده بودم و انجمنی که من معاونش بودم و قرار بود که آن را چاپ کند، چاپ نکرد. بعد من با خود گفتم که در کجا می‌توانم دغدغه‌های زنان را بیان کنم و همین شد که در سال ۲۰۱۷ تصمیم گرفتم که نیمرخ را تاسیس کنم.

پرسش: نام نیمرخ را چگونه انتخاب و با کی‌ها اول در مورد آن صحبت کردید؟

پاسخ: در قسمت انتخاب نام می‌خواستم که نام هفته‌نامه هم سیاسی و هم محکم و قوی باشد. در مورد زنان یک دیدگاه متفاوت ایجاد کند. نام‌های متفاوت انتخاب کردم که هر کدام قوت زنان و قدرت زنان و مبارزات زنان را نمایش می‌داد اما هیچ کدام آن‌ها در وزارت اطلاعات و فرهنگ قبول نشد. بالاخره پس از دو ماه دوندگی و رفت‌وآمد در ادارات، یک روز به دفتر یک دوست بسیار عزیز و گرامی‌ام رفتم که مرا بسیار تشویق کرد و گفت اسم این رسانه را «نیمرخ» بگذارم. دفتر دوستم نزدیک وزارت اطلاعات و فرهنگ بود و زمانی که از دفترش بیرون شدم مستقیم به وزارت اطلاعات و فرهنگ رفتم و آن‌جا گفتم که اسم این رسانه را نیمرخ می‌گذارم. نیمرخ برای من دو تعریف داشت. یکی نصفی از جمعیت زنان و دیگر نیمرخِ پنهان زنان. بحث من این بود زمانی رخ ما زنان کامل می‌شود که زن و مرد در کنار هم‌دیگر، بدون تبعیض و تعصب و مسایل دیگر، یک زندگی انسانی داشته باشند. گفتم ما تا زمانی از نیمرخ حرف می‌زنیم که کامل‌رخ شویم. این‌طوری بالاخره نام نیمرخ قبول شد.

اولین سردبیر نیمرخ مریم شاهی بود. با شاهی نسخه‌های بسیار خوبی در نیمرخ کار کردیم. شروع کار نیمرخ و دغدغه‌ی ما از «خودنویسی» بود که ما کی هستیم و احساسات و تجربیات ما چی است. یادم است یکی از مقاله‌هایی که من در نیمرخ منتشر کرده بودم در مورد خیابان‌آزاری بود. در نزدیک دفتر ما دکانی بود که همیشه از آن آب می‌گرفتیم و آن دکان‌دار همیشه از ما می‌پرسید که ما در آن دفتر چی کار می‌کنیم. برایش می‌گفتم که ما نشریه داریم و او می‌گفت که مقالات چاپ‌شده را به او هم بدهیم. یک روز همان دکان‌دار، پس از خواندن آن مقاله‌ای که راجع به خیابان‌آزاری بود، برایم گفت که «شما دختران زمانی که در خیابان شما را آزار می‌دهند ناراحت می‌شوید؟»  گفت که «هر زمانی که دختران از دم دکانم ‌می‌گذرند یک چیزی به آنان می‌گویم. تازه فهمیدم که چقدر بالای روحیه‌ی دختران تاثیر بد می‌گذارد. پس من دیگر دخترآزاری نمی‌کنم». 

برای من این موضوع جالب بود. کم‌کم تاثیر کارمان را می‌دیدیم و هر هفته که نشریه چاپ می‌شد من صفحه‌ی اول آن را در فسبوکم می‌گذاشتم. گاهی کسانی از طریق فسبوک برایم پیام می‌فرستادند و می‌گفتند که هنوز نیمرخ را ادامه می‌دهم؟ من برایشان می‌گفتم که چقدر منتظرند که نیمرخ سقوط کند. ولی ما تا حالا ادامه دادیم. 

پرسش: از مشکلات سرپانگهداری نیمرخ بگویید.

پاسخ: اولین چیزی که اوقات‌مان را تلخ می‌کرد مشکل مالی بود. ولی از آن‌جایی که من بسیار علاقمند بودم و می‌خواستم هر طوری شده ادامه بدهم، ادامه دادم. با تمام تلخی‌ها و کم‌تجربگی‌ها، در نیمرخ همین که می‌توانستم در مورد خود و دیگر زنان بنویسم و روایات‌شان را نشر کنم بسیار شیرین بود. می‌خواستیم زنان از آشپزخانه فارغ شوند و دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی پیدا کنند. برای من جالب بود روایات و تجربیات زنانی را بنویسیم که به مقام رسیده و موانع را پشت سر گذاشته‌اند. می‌خواستیم پلی باشیم میان زنان شهرهای بزرگ و زنانی که دانش‌جو هستند و در ولایات مختلف زندگی می‌کنند.

ما در آغاز دفتر نداشتیم. گاهی در کافه جمع می‌شدیم و دیزاین می‌کردیم و گاهی از طریق ایمیل می‌فرستادم به  همکارانم و آنان دیزاین می‌کردند. دیزاین هر شماره یکی دو روز وقت می‌گرفت ولی از آ‌ن‌جا که من علاقه‌ی قلبی داشتم تمام مشکلات را متقبل شدم و راه حل پیدا می‌کردم. من نمی‌خواستم از هر جایی برای نیمرخ پول بگیرم. راضی بودم که دیر دیر چاپ شود ولی در اختیار خود ما باشد. نمی‌خواستم که کسی من را حمایت کند و بگوید که هرچیزی را که او می‌خواهد ما نشر کنیم. بنابراین من همیشه تلاش می‌کردم که مستقل باشم.

مطبعه‌ای که  هفته‌نامه‌ی نیمرخ را چاپ می‌کرد با ما بسیار مهربان بود. یک وقت شش ماه بود که پولش را نداده بودیم اما یک روز که من در مطبعه‌شان رفتم مسوول مطبعه برایم گفت «هر هفته که نشریه‌ی شما می‌آید و ما چاپ می‌کنیم یکی از آن را من می‌خوانم. می‌توانی پولش را تا دو سال یا سه سال دیگر برایم بدهی و اگر نتوانستی هم هیچ مشکلی نیست». دوستانی هم بودند که ما را حمایت می‌کردند. یک دوستم که وظیفه داشت به من می‌گفت که ماهانه پنج تا ده هزار افغانی برای نیمرخ کمک می‌کند ولی من نیمرخ را متوقف نکنم. همین چیزها بود که به ما انگیزه می‌داد و برای ادامه، کار را آسان می‌کرد.

در نیمرخ ده ویژه‌نامه و ۱۵۲ شماره‌ی عادی نشر کردیم. شماره‌های عادی هر هفته منتشر می‌شد و آخرین‌شماره‌ی نیمرخ فکر کنم که در تاریخ ۱۳ آگست دیزاین و روز شنبه، ۱۴ آگست منتشر شد. یک‌شنبه، ۱۵ آگست کابل سقوط کرد.

پرسش: در مورد کمپاینی که در سال ۲۰۱۹ در مورد شما برگزار شده بود و نیز از مشکلات بحث‌های هنوز جانیفتاده‌ی نیمرخ در جامعه‌ی سنتی، چگونه موفق بدر شدید؟

 پاسخ: گمانم سال ۱۳۸۹ بود زمانی که من برای بار اول حساب فسبوک ایجاد کردم،  یکی از دوستانم همیشه می‌گفت که چرا عکس خودم را در فسبوک نمی‌مانم که عکس دخترهای هندی را می‌گذارم. هنوز برایم خیلی وحشت‌ناک بود که من چطور عکس خودم را در فسبوک و یا شبکه‌های اجتماعی نشر کنم اما کم‌کم چند مدتی که گذشت من جرات کردم که عکس خود را بگذارم. یک روز در بالای سنگ یک عکس بدون چادر گرفته بودم و من آن را در فسبوک گذاشتم. کمی بعد آقای خرمی، یکی از دیپلمات‌های افغانستان، عکس مرا از صفحه‌ی فسبوکم گرفته و در صفحه‌ی خودش پست کرده و نوشته بود که «خانم روشنیان قبلا که با ما کار می‌کرد یک دختر بسیار مودب بود ولی حالا دموکراسی این‌ها را این‌گونه بی‌حیا و بی‌شرم کرده است».

 همان روزی که عکسم را آقای خرمی منتشر کرده بود من و دوستانم در یک پارک رفته بودیم. برای این‌که کسی ما را آزار و اذیت نکند، مادران دوستان‌مان را هم گفته بودیم که با ما بیایند. همان روزها فاطمه مددی هم عکس خود را با یک پسر پشتون در فسبوک منتشر کرده و یک شعر عاشقانه‌ی پشتو نوشته بود. جنجال‌ها شروع شده بود. یک گروپ مسنجر ساخته شده بود که در مورد ما صحبت می‌کردند. مردم با فاطمه مشکل داشتند  چون او جشن طلاق گرفته بود، و با من مشکل داشتند چون من از این جشن گزارش تهیه کرده بودم.

در نیمرخ با مددی مصاحبه‌ی اختصاصی داشتیم که چرا جشن طلاق گرفته است. خلاصه این که تمام این موضوعات یک بلایی شد که عکس من و دوستانم که اکثر آن‌ها خیلی رسانه‌ای و فسبوکی هم نشده بودند، در فسبوک منتشر شدند و هرچی که خواستند نوشته کردند و در تمام همان جریان دو هفته‌ای که علیه ما گروه‌های واتساپ ساخته شده بود یک مجموعه‌ای ما را حمایت می‌کردند و یک مجموعه هم ما را فحش می‌دادند.

من در دفتر بودم که یک دوستم آمد و اپلیکیشن فسبوک را از موبایلم حذف کرد و گفت به جای نگرانی از این موضوعات برویم برای یک نهادی که او می‌شناسد پروپوزال نوشته کنیم. در مدت همان دو هفته دوستم من را کاملا سرگرم پروپوزال کرده بود و گفت دیگر حق ندارم در فسبوک بروم. در همان مدتی که دیگران به ما و عکس‌های ما فحش و  دشنام می‌دادند، ما پروپوزال نوشتیم  و یک پروژه‌ی ۲ ساله برای نیمرخ گرفتیم. ولی گذشته از عکس‌ها، همان روزها به خاطر چند تیتر و مصاحبه‌ای که در نیمرخ نشر شده بود، در شبکه‌های اجتماعی جنجال‌های جدی‌تری علیه من شروع شده بود.

یکی از تیترهای جنجالی ما مصاحبه با خانم یلدا رویان بود که گفته بود خوش‌حال است که پسر به دنیا نیاورده تا عامل خشونت‌ورزی برای زنان جامعه نشود. یک مقاله‌ی جنجالی دیگر از حمیرا  قادری نشر کرده بودیم که تیترش این بود: «زنان اختیار تن خود را دارند تا تصمیم بگیرند که طفل به دنیا بیاورند یا نه». یک مصاحبه‌ی دیگرهم با ویدا ساغری داشتیم که گفته بود «ازدواج در افغانستان برای زنان پناه و برای مردان سکس است». خلاصه همه‌ی این‌ها روی هم باعث شده بود که جامعه‌ی دانشگاهی و مدنی و مردم، ما را سرکوب کنند و هرچی دل‌شان بخواهند علیه ما بنویسند. حالا پس از چند سال تنها چیزی که برای من جالب و مهم است این است که ما توانستیم مقاومت کنیم و کار خود را انجام دهیم و آن همه توهین و تحقیر و سرکوبی که شدیم ما را از کار منصرف نتوانست.

پرسش: با وجود آن همه تحقیر و توهین و سرکوب، می‌خواهم بدانم که آیا نمی‌ترسیدید که اگر اتفاقی برای شما یا همکاران پیش بیاید چه؟

پاسخ: برای من آسان نبود. در کنار دیگر مشکلات، یکی از سختی‌ها این بود که من برای یک دوره کاملا از طرف فامیل طرد شده بودم. البته از طرف خانواده‌ی درجه اولم نه، اما اقارب و فامیل دور و نزدیکم از حضور در جامعه ممانعت می‌کردند. از آنان پیام‌های عجیب و غریبی دریافت می‌کردم. به یاد دارم که در یک روز عید در خانه‌ی یکی از اقارب نزدیکم رفتم و هیچ کدام‌شان با من سلام و احوال‌پرسی نکردند. دوره‌ی سختی بود ولی در کنار آن من یک جمع دوستانی داشتم که دو سه نفر از آنان خانم‌ها بودند و بقیه‌ی آن مردان. همه‌ی آنان مرا حمایت و تشویق می‌کردند و مدام راجع به زنان مبارز و چالش‌ساز دنیا برایم مقاله و کتاب معرفی می‌کردند. برایم می‌گفتند که باید ایستادگی کنم. از زنانی می‌گفتند که در جامعه‌ی خود تغییر آورده و از همه‌ی چالش‌هایی که داشتند عبور کرده بودند.

شماره‌های نیمرخ را در بامیان، میدان‌وردک، پروان و دایکندی پخش می‌کردیم. در دایکندی و بامیان بسیار خوب بود. نهادهای زیادی همکاری می‌کردند و همه علاقمند بودند که نیمرخ را بخوانند و اگر یک هفته ارسال نمی‌کردیم افراد زیادی پیام می‌فرستادند که چرا نیمرخ برای آنان نرسیده است. ولی زمانی که در پروان ارسال می‌کردیم با تهدیدهای زیادی مواجه می‌شدیم.

مقاله‌های نیمرخ عمدتا در مورد ازدواج‌های اجباری، خشونت‌های خانوادگی، در مورد آزار و اذیتی که زنان در ادارات دولتی می‌شدند بودند. مثلا در مورد یک زن جداشده که در ادارات دولتی آن‌قدر آزار و اذیت می‌شد که خشونت شوهرش در خانه را تحمل می‌کرد ولی به گاردِ دَمِ دروازه‌ی ادارات و ثارنوال‌ها جداگانه باج نمی‌داد. زنان درین موارد با مشکلات زیادی مواجه بودند. من در هرات یک پروگرام داشتم و همراه زنان گفت‌وگو می‌کردم. زنان می‌گفتند که حتا به مردهای فامیل خانواده‌ی خود اعتماد ندارند. از ما می‌پرسیدند که برای زنان برنامه‌های آگاهی‌دهی داریم ولی چرا مردان را آگاه نمی‌سازیم. می‌گفتند آنان حق و حقوق‌شان را می‌فهمند. می‌فهمند که حق دارند مکتب بروند، حق دارند با آنان رفتار انسانی شوند ولی این مردان است که نمی‌فهمند.

آنان می‌گفتند تمام خشونت‌های خانه را تحمل می‌کنند اما نمی‌توانند که در بیرون علیه شوهر و یا خانواده‌شان پرونده بسازند. در تمام نهادهای عدلی و قضایی افغانستان اول این که پرونده‌های زنان تا یک سال دنبال نمی‌شد، و اگر هم خانمی می‌خواست پرونده‌اش زودتر بررسی می‌شد باید به صدها نفر باج می‌داد تا کسی پروسه را پیش می‌بُرد. با همه‌ی این مشکلاتِ راه، در نهایت هم معلوم نبود که موفق می‌شدند یا نه. افزون بر آن سردرگمی‌ها، زنان تهدیدات زیادی نیز دریافت می‌کردند.

یک روز یک نفر به من تماس گرفت و از من پرسید که دفتر ما کجاست. ظاهرا آدم محترمی به نظر می‌رسید و من تصمیم داشتم که آدرس دفتر را برایش بدهم. ولی یک دفعه گفتم اول بپرسم که کی است. پرسیدم که شما کی هستید و چه کاره هستید، او برایم گفت که از پروان زنگ زده است و نشریه‌ی ما را دیده و ما علیه اسلام نوشته کرده‌ایم و کفر نوشته‌ایم و میان زوج‌ها خانه‌جنگی راه می‌اندازیم و زنان را از راه بدر می‌کنیم و ازین چیزها. در آخر هم مرا خیلی تهدید کرد. به همین دلیل من مجبور شدم که دفتر خود را تغییر بدهم و در یک موقعیت دیگر برویم. از این جنجال‌ها زیاد داشتیم. شبکه‌های اجتماعی ما را به حال خود ما نمی‌گذاشت و اگر از شبکه‌های اجتماعی فاصله می‌گرفتیم باز هم خیابان‌آزاری ما را راحت نمی‌گذاشت. ولی خب حالا که می‌بینم با تمام سختی‌هایش، همه‌ی آن‌ها گذشت. 

پرسش: پس از سقوط، برای شما و نیمرخ چه مشکلاتی پیش آمد؟

پاسخ:  روز یک‌شنبه بود که کابل سقوط کرد. همان روز صبح زود با همه‌ی همکاران در دفتر جمع شده بودیم و نگرانی‌های ما این بود که چی باید کنیم. من همان روز حوالی ساعت ۱۰ می‌رفتم که به برادرزاده‌ام تذکره بگیرم. از دفتر که بیرون شدم موهایم باز و پطلونم کوتاه بود. نزدیک‌های دم در دفتر یک کراچی‌وان برایم گفت که دو سه روز دیگر این‌طوری باشم و بخیر طالب که آمد ما را جمع می‌کند. همان روز فهمیدم که زندگی تلخ می‌شود. از راه دَور خوردم و سرای شمالی نرفتم. خانه‌ی یک دوستم رفتم و تا شام همان‌جا بودم. آن روز نت هم نداشتم که اوضاع را چک کنم. زمانی که می‌خواستم خانه بروم، اول به دفتر رفتم که کمپیوترم را بگیرم. در راه طالبان را دیدم و فهمیدم که کابل سقوط کرده و طالبان کابل را گرفته‌اند. احساس کردم که از همه جای کابل کنده شده و به هیچ جایی متعلق نیستم.

من در جریان کار سفرهای مختلف به کشورهای مختلف داشتم و هر زمانی که به یک کشور دیگر می‌رفتم با خود می‌گفتم که چه زمانی دوباره به کابل برگردم چون پایگاه تمام علایق و برنامه و کار من در کابل بود. زمانی که طالبان را دیدم برای من همه چیز تمام شد و احساس کردم که منی وجود ندارد و من به هیچ جای این شهر و کوچه و خیابان و بازار تعلق ندارم. همان روز تقریبا دفتر را جمع کردیم و لحظه‌ای که کابل سقوط کرده بود همه‌ی همکاران دفتر را ترک کرده بودند. حتا غذای چاشت ما همان‌طور دست‌نخورده مانده بود. همه‌چیز دفتر به حال خودش رها شده بود و همه رفته و جان خود را نجات داده بودند.

پس از سقوط افغانستان من دو ماه در کابل ماندم و در آن دو ماه من فقط یک بار رفتم و شماره‌های چاپی نیمرخ را از دیوار کندم و کتاب‌هایم را جابه‌جا کردم. من در آغاز که نیمرخ را ایجاد کردم در دفتر فقط یک لپ‌تاپ داشتم و یک میز کار. چون هوا سرد بود کمپل را هموار می‌کردیم و بالای کمپل می‌نشستیم و کار می‌کردیم. هنوز هم عکس‌های آن دوران را دارم. با گذشت زمان کم‌کم توانستم که برای دفتر وسایل بخرم تا این که دفتر ما تکمیل شده و یک «دفتر کاری» حساب می‌شد. زمانی که کابل سقوط کرد من به دفتر رفتم و آن را یک ویرانه دیدم.

طالبان که تازه آمده بودند یک وحشت عجیبی ایجاد شده بود. ولی هنوز به زنان کار زیادی نداشتند. می‌توانستیم بیرون یا به رستورانت برویم. ولی روی هم رفته وحشتی که ایجاد شده بود تغییرات زیادی هم ایجاد کرد. مثلا در همان مدتی که من در کابل بودم از جمله رستورانت تاج‌بیگم جمع شد و کافه سمپیل که  پاتوق دوستان بسیاری بود جای آن کهنه فروشی شد. خیاطی‌هایی که کت‌وشلوار می‌دوختند کلا حجاب آوردند. دختران همه حجاب سیاه پوشیدند. تغییرات عجیبی در ماه‌های اول سقوط افغانستان اتفاق افتاد. خیلی یک فضای وحشتناک و ناامید کننده بود و من گریه‌ای را که در آن دو ماه کردم در تمام عمرم نکرده بودم. من برای همه چیز گریه می‌کردم حتا برای کوچه و خیابان‌هایی که آزار و اذیت دیده بودم گریه می‌کردم. بالاخره فکر کنم که در ۱۵ نوامبر بود که من پیام دریافت کردم و از افغانستان خارج شدم و به آلبانیا رفتم. مدت ۶ ماه در آلبانیا بودم و بعدا به کانادا آمدم و در ۲۰ اپریل دو سال مکمل شد  که من در کانادا هستم.

پرسش: در مورد درس‌هایی که خواندید و تجربه‌هایی که دارید، می‌توانید به دخترانی که تازه می‌خواهند خبرنگار شوند کمک کنید؟

پاسخ

 تجربه‌ی من این است زمانی که ما در افغانستان یک کاری را شروع می‌کنیم از هر زاویه که نگاه کنیم متوجه می‌شویم که هیچ‌کس نمی‌تواند ما را بپذیرد. باید خودمان را قوی بسازیم که از پس تمام توهین‌ها و تحقیرها بربیایم و به افکار و دغدغه‌های خود مستقلانه بپردازیم. 

تمام آن ناامیدی‌ها برای من آموزنده بود. من از هر مقطع زندگی خود یک چیزی آموختم. حالا در مورد کسانی که فعلا در جلسات حضور پیدا و در مورد افغانستان صحبت می‌کنند بدبین شده‌ام. من در مورد آنان نظر منفی دارم و اکثر آنان را عامل اصلی وضعیتی می‌دانم که اکنون زنان تجربه می‌کنند ولی آنان این موضوع را اصلا به روی خود نمی‌آورند.

چندی پیش از من خواسته شد که برای دریافت یک جایزه خودم را نامزد کنم. من پرسیدم که چرا و با چه عنوان و برای چه دست‌آوردی؟ همه گفتند که مگر من نمی‌خواهم که نیمرخ شایسته‌ی این جایزه باشد؟ من گفتم درست است که نیمرخ به عنوان یک رسانه صدایی برای زنان افغانستان بوده است. ولی من زمانی می‌توانم و در جایگاه نامزد ایستاد شده و جایزه  بگیرم که تمام زنان افغانستان آزادی رفتن به مکتب و آزادی زندگی انسانی را داشته باشند. البته به تمام کسانی که تشویق می‌شوند و جایزه می‌گیرند احترام دارم. کار می‌کنند و تلاش می‌کنند و این یک تشویقی و روحیه‌دهی بسیار خوب است ولی من حس درونیم اجازه نمی‌دهد که در همین وضعیتی که زنان و دختران افغانستان دارند جایزه بگیرم.

در حال حاضر زنان  درآمد ندارند. گزارش‌های موثقی داشتیم که حتا بعضی از زنان به خاطر این که پول نوار بهداشتی‌شان را نداشتند دچار حساسیت و عفونت‌های بسیار شدید شدند و در وضعیت بسیار بدی به سر می‌بردند. هیچ‌کس آنان را حمایت مالی نمی‌کردند و خودشان هم توانایی تداوی نداشتند. قبلا یک جمعی زیادی از زنان و دختران افغانستان وظیفه و درآمد داشتند و همه چیز خود را خودشان تامین می‌کردند ولی در حال حاضر چنین چیزی وجود ندارد. این‌ها مرا زجر می‌دهد و در این دو سال مرا گوشه‌نشین کرده است. بسیاری از جلسات و برنامه‌ها یک جورایی به نظرم جعلی می‌رسد و به نظرم غیر واقعی می‌آید. من چندین بار در برنامه‌های تورنتو دعوت شدم ولی در هیچ کدامش نرفتم چون با خودم گفتم که این‌ها زمانی خوب است که ما روایت را تغییر بدهیم. ما نباید مصلحت‌اندیش باشیم که هم طالب را نگه داریم و هم جامعه‌ی مدنی را. یعنی نظر من این است که صف باید مشخص باشد. اگر علیه طالب هستیم باید کاملا علیه طالب باشیم و اگر ادعای مدنیت و روشنفکری داریم پس در خط درست ایستاد شویم و از ارزش‌های مدنی و دموکراتیک دفاع کنیم.

پرسش: به نظر شما مسوولیت یک رسانه چیست؟ شما گفتید که باید یک صف مشخص داشته باشیم. اما راجع به این که یک خبرنگار باید بی‌طرف باشد نظر شما چیست؟

پاسخ: بی‌طرفی و کار حرفوی برای ما مهم است. اما یک نکته را بگویم که در شرایط فعلی ما به عنوان زن افغانستانی و جریان‌های زنانه‌ی افغانستان در مقابل طالب نمی‌توانیم بی‌طرف باشیم. به همین دلیل در روزهای اولی که به کانادا آمدیم  و پالیسی و استراتژی جدیدی که برای نیمرخ تدوین کردیم بحث من این بود که طالبان برای رسانه‌ی نیمرخ یک گروه تروریستی به حساب می‌آید که در ۲۰ سال گذشته تمام چالش‌ها و بدبختی‌ها را برای مردم افغانستان به بار آورده و در تمام کوچه و خیابان افغانستان مردم ما و زنان ما را کشته و حالا هم که افغانستان را تصرف کرده تمام جنایاتی را که از دست‌شان برمی‌آید علیه مردم افغانستان و علیه زنان افغانستان انجام می‌دهند. در این مقطع من به عنوان مسوول این رسانه که با هفت هشت نفر دیگر کار می‌کنم نمی‌خواهم که بی‌طرف باشیم. طرف ما طالب است، دشمن ما طالب است و تا بتوانیم جنایات و کشتار و تجاوز طالب را بازتاب می‌دهیم. از این طریق ما در حمایت از آزادی بیان و دموکراسی و منافع مردم و آزادی کار می‌کنیم. پس با این شرایط من فکر می‌کنم که بی‌طرفی لازم نیست.

مثلا اگر طالبی می‌رود و سرکی را آسفالت می‌کند و یا یک بسته‌ی مواد غذایی را به یک زنی که اصلا هویت و نام و نشان ندارد در زیر چادری برایشان توزیع می‌کند و رسانه‌های دیگر می‌آیند و بازتاب می‌دهند که
که طالبان برای این تعداد از زنان مواد خوراکی دادند همین موضوع برای من توهین است. به این دلیل که زن امروز افغانستان باید با هویت و دانش و نام و نشان خود پشت میز مکتب و میز اداره باشد. باید در کرسی‌های تصمیم‌گیری اشتراک کند نه این که طالب بیاید و حق مسلم یک بخشی از انسان‌های جامعه را تصرف کرده و برای سرنوشت آنان تصمیم بگیرد. درست است که زنان افغانستان مشکلات فراوانی داشتند ولی اگر درست ببینیم زنان افغانستان بسیار تغییرات جدی آوردند. زنانی بودند که در کشورهای مختلف رفتند و تحصیلات داشتند و یک جمعی از زنان در کرسی‌ها  شناخته‌شده بودند. 

اگر چند سال پیش در مورد عادت ماهوار زنان صحبت می‌کردیم مردم ما را فحش می‌دادند. اما حالا به علتی که بارها صحبت شده عادی شده است. بسیار خوب است که ما  همان نکات حساس را که زنان را با آن به انزوا می‌برند برجسته کنیم. ممکن است که ما را توهین کنند و نادیده بگیرند ولی ما چند سال بعد در یک جایگاهی بهتری ایستاد می‌شویم و می‌گوییم که ما این روشنگری را به وجود آوردیم.

در مورد مدیریت رسانه، مشکلات کم نیست. از یک طرف دغدغه‌ی کار جدی داریم و از یک طرف باید برای توضیح این که چرا ثبات و پایداری کار ما مهم است برای نهادهایی که رسانه‌ها را حمایت می‌کنند دشوار است. ولی در میان این مشکلات روی هم رفته مشکل عمده تهدید طالبان است. خبرنگاران باتجربه و باسواد از ترس طالبان کار نمی‌توانند و کار با افراد کم‌تجربه سخت است.

برای دریافت خبرنامه زن تایمز (به زبان انگلیسی)، این‌جا ثبت‌نام کنید

* indicates required

اشتراک در خبرنامۀ زن‌تایمز

* indicates required