نقد فمینیستی مجموعهداستانهای «اشک گلثوم» و «در انتظار ابابیل»
حسین فخری، داستاننویس پیشکسوت و پرکار افغانستان، در دو مجموعهداستان «اشک گلثوم» و «در انتظار ابابیل» خواننده را با اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان در دهههای شصت و هفتاد خورشیدی آشنا میکند.
در داستانهای مجموعۀ «اشک گلثوم» که در سال 1397 توسط انتشارات آمو در تهران منتشر شده است، فخری به زندگی زنان و دختران افغانستان پرداخته و رنجها، حسرتها و محرومیتهایشان را به تصویر کشیده است.
در داستانهای «اولین برف»، «اشک گلثوم» و «چشمبهراه» مخاطب با زنان و دخترانی همراه میشود که زیر سایۀ شوم پدیدههایی چون فقر اقتصادی و فرهنگی، تضاد طبقاتی و جهل و خرافات، روزگار سختی را میگذرانند. قهرمان داستان «اولین برف» زن فقیر و خودسرپرستی است که همراه پسر خردسالش در خانۀ یکی از اشراف کابل بهعنوان خدمتکار مشغول است. او علاوه بر رنجی که به خاطر کار پرزحمت و ستمهای اهالی خانه به دوش میکشد، برای حسرتها و آزردگیهای پسر پنجسالهاش که توانایی درک فاصلۀ طبقاتی را ندارد و سبک زندگیاش را با پسرک صاحبخانه مقایسه میکند، دلنگران است.
در این داستان، زن خدمتکار و پسرش علاوه بر تبعیض طبقاتی و ستمی که از سوی قشر مرفه جامعه متحمل میشوند، از تبعیض نژادی نیز آزار میبینند. گرچه نویسنده، اشارۀ مستقیمی به نژاد این دو ندارد، از دیالوگهای اهالی خانۀ اشرافی که شکل چشمها و بینیهایشان را مورد تمسخر قرار میدهند، میتوان دریافت متعلق به قوم «هزاره»اند. قومی که همواره در طول تاریخ افغانستان در مشاغل پست و طاقتفرسا به کار گرفته میشدند، یا در خانههای طبقۀ ثروتمند، به عنوان خدمتکار و سرایدار مشغول بودند. گاهی آنها در گوشهای از همان خانههای مجلل زندگی میکردهاند که این همنشینی، تحمل شکاف عمیق میان دو طبقه و ستمهایی که به قشر فرودست میشده را بسیار دشوارتر میساخته است. داستان «خستهی تلخک» نیز چنین موقعیتی را روایت میکند.
در داستان «اشک گلثوم» نیز تبعیض نژادی را شاهدیم. این داستان ماجرای زن فقیری را روایت میکند که برای تأمین هزینههای زندگی به شوهر کارگرش یاری میرساند. او از راه شستن لباسهای مردم درآمد اندکی دارد و دختر پنج سالهاش «گلثوم» را نیز به همکاری با خود وا میدارد! او در آرزوی داشتن فرزند پسر به زیارتگاه میرود و نذر و نیاز میکند. این در حالی است که به خاطر فقر مالی شدید حتی قادر به تأمین نیازهای اولیۀ تنها دخترش نیست و به همین دلیل توسط همشهریانش مورد تمسخر قرار میگیرد که این تمسخرها در نتیجۀ یک درگیری با دشنامهای نژادپرستانه همراه میشود.
رسم برتری دادن فرزند پسر به دختر در طول تاریخ در بسیاری از جوامع وجود داشته که بهتدریج رنگ باخته یا از بین رفته است، ولی شوربختانه در جوامع مردسالاری مانند افغانستان همچنان پابرجاست.
یکی از دلایل قوت گرفتن چنین دیدگاهی در نزد خانوادهها، علاوه بر سنتهای زنستیزانه، فقر اقتصادی و امید به افزودن یک نیروی کار دیگر برای خانواده است. زیرا در گذشته فرزند دختر با ازدواج زودهنگام از خانواده جدا میشد و فرزند پسر با اشتغال در کنار پدر میتوانست تا سالها به افزایش درآمد خانواده کمک کند و گاهی حتی بعد از ازدواجش نیز این کمکها ادامه داشت.
«فخری» در داستان «چشمبهراه» به پیامدهای اجتماعی جنگ مانند فقر و بیسرپرستی خانوادهها میپردازد. در این داستان، مردی به مدت چهار سال به بهانۀ شرکت در جنگ، زن و دختر خردسالش را رها کرده و رفته است. در حالی که به گفتۀ مادر پیرش در سن و سال سربازی قرار ندارد و اجباری در کار نیست. دخترکِ این داستان به تقلید از زنی که برای حل مشکلش نزد رمال رفته و گوشوارههایش را به عنوان دستمزد به او داده است، گوشوارههای نقرهاش را به مرد رمالی در زیارتگاه سخی میدهد تا پدرش به خانه بازگردد و از فقر و بیچارگی نجات پیدا کنند.
از میان داستانهای مجموعۀ «در انتظار ابابیل» که در سال 1396، توسط انتشارات تاک در کابل به چاپ رسیده است، تنها در مورد داستان «سراسر غصه و سرفه» میتوان گفت که شخصیت زن حضور پررنگی دارد. آن هم از این جهت که راوی ماجراهاست و سرگذشت پرفراز و نشیب و غمآلودش را برای پزشک معالجش نقل میکند. او دربارۀ سالهای دشواری که مبارزات سیاسی شوهرش و به دنبال آن جنگ به خانوادۀشان تحمیل کرده، به دردِدل میپردازد. برای عمر و جوانی از دست رفتۀ خود افسوس میخورد و برای آیندهی مبهم فرزندانش ابراز نگرانی میکند.
در این داستان، در واقع بیمار شدن زن است که در مسیر ماجراها دگرگونی ایجاد میکند و مانع از مهاجرتشان به اروپا میشود، ولی شخصیت او در اثرگذاری بر رویدادها و سرنوشت داستان نقشی ندارد. در سایر داستانهای این مجموعه یا زنی حضور ندارد و فضا کاملاً مردانه است، یا شاهد حضور بسیار کوتاه و کمرنگی با نقش کلیشهای زن خانهدار و سنتی و منفعلیم.
در فرجام میتوان گفت «حسین فخری» در داستانهای دو مجموعۀ «اشک گلثوم» و «در انتظار ابابیل» دغدغههایش را در زمینۀ معضلات اجتماعی و فرهنگی افغانستان در دهههای 60 و 70 شمسی بازتاب داده است که فقر اقتصادی و فرهنگی، تبعیض طبقاتی، تبعیض نژادی، پیامدهای جنگ و تحولات سیاسی را شامل میشود. ولی دغدغۀ تبعیض جنسیتی و حقوق زن را نمیتوان یافت. در هیچیک از داستانهای این دو کتاب به آزارهایی که توسط مردان خانواده یا بهطور کلی توسط قوانین و آداب و رسوم جامعۀ مردسالار به زنان رواداشته شده، اشارهای نمیشود. از ستمهای فراوانی که زنان افغانستانی به خاطر زن بودن در چنین جامعهای متحمل میشوند، سخنی به میان نمیآید. گویی تبعیض جنسیتی امری بدیهی و پذیرفته شده است.
در «مقدمهای بر جامعهشناسی ـ نگرشهای فمینیستی» (صفحۀ 35) با این بیان که دانش جامعهشناسی نیاز به بازبینی و بازتعریف مفاهیم دارد، در تعریف جامعهشناسی فمینیستی آمده است: «جامعهشناسی فمینیستی، جامعهشناسیای است که با برتری مردان که نابرابری زنان را نهادینه میسازد، مخالفت و مقابله میکند. مشخصۀ بارز فمینیسم این نظر است که فرودستی زنان باید مورد تردید و اعتراض قرار گیرد. این امر اولاً بررسی انتقادی موقعیت کنونی و گذشتۀ زنان را ایجاب میکند، ثانیاً مستلزم مبارزه با ایدئولوژیهای مردسالارانۀ مسلطی است که میخواهند فرودستی زنان را تحت عناوین طبیعی، همگانی و بنابراین اجتنابناپذیر توجیه کنند؛ به بیان دیگر، این امر مبارزه با دانشی را ایجاب میکند که بهعنوان جهانی مطرح است و نیز مستلزم اثبات این مسئله است که دانش یادشده، از دید مردان به جهان مینگرد. آنچه ضرورت دارد بینشی است دربارۀ جهان از دیدگاه زنان، یعنی کسانی که از تولید دانش بازشان داشتهاند.»
* ریحانه بیانی، داستاننویس و منتقد ادبیـفرهنگی است.