featured image

گوجرها: به حقوق و نیازهای ما توجه نمی‌شود؛ مجبوریم کشور را ترک کنیم 

شمس‌الحق*، ۵۴ ساله، یکی از گوجرهایی ساکن یکی از روستاهای دشوارگذر ولسوالی تگابِ ولایت بدخشان است. او، با موهای ژولیده‌ و ریش غالباً سفید‌، نفس‌زنان از تپه بالا می‌رود؛ تا بالای تپه حدوداً پانزده دقیقه راه است و ما در سه نقطه مجبور به ‌توقف می‌شویم. او مجبور است هر روز چندین بار از ‌این راه دشوار‌گذر ‌رفت‌‌و‌آمد کند. هیچ راه‌‌زینه‌ای برای رسیدن به خانۀ او وجود ندارد. ‌خانه‌اش ‌را یک اتاق شانزده‌متری‌ و ساخته‌شده از ‌سنگ و گل ‌می‌یابیم. نمای داخلی آن، ‌با دیوارهای خامه، ناصاف و کثیف و کفِ ‌چقرچقور، نشان‌دهندۀ فقر و محرومیت او و خانوادۀ او است. در واقع، ‌چهاردیواری ‌نام بهتری برای آن است تا خانه. 

این اتاق برای ‌خانوادۀ هشت‌نفري شمس‌الحق و سه رأس حیوان خانگي آنها ساخته شده است. ‌با ورود به این چهاردیواری‌، تعفن ناشی از‌ چرک و نیز سرگین حیوانات خانگی مشام را آزار می‌دهد‌. در بخشی از این اتاق، ‌سه رأس بز و یک گوسفند دیده می‌شود که به میخ آهنی ‌بسته شده‌اند. در‌ نزدیکی ‌ورودی، ‌فرشی نازک و فرسوده به رنگ سرخ دیده می‌شود که روی آن دو دوشک نازک هموار است. ‌آن ‌سوتر بسترۀ چرکین ‌آنها با رنگ‌های محوِ سبز، گلابی و سفید ‌دیده می‌شود. در بخش دیگر، چایجوش‌های سیاه و ظروف کهنۀ ارمنی و پلاستیکی به چشم می‌خورد. 

پنج فرزند شمس‌الحق ‌در ‌اتاق حضور دارند و یکی از آنها با مادرش ‌بیرون از منزل است که دنبال آب آشامیدنی رفته است. آنها مجبور‌ند‌ از پایین تپه، از خانه‌های مردم، آب بیاورند. یکی از پنج فرزند او، سلیمان ۴ ساله است‌ که همزمان که خود نان خشک خود را می‌خورد‌، از آن به بز و گوسفند هم ‌می‌دهد‌. 

شمس‌الحق در گفتگو با زن‌تایمز می‌گوید، زیربنای خانه ‌۲۰۰ متر مربع است و به خاطر مشکلات اقتصادی موفق به ساخت آن نشده است‌: «ما از کودکی همین رقم کلان شدیم و زندگی پدر و پدرکلان‌های ما نیز همین رقم با حیوانات گذشته بوده. با حیوانات یکجا زندگی می‌کنیم، ولی خود ما ‌بیرون از خانه رفع حاجت می‌کنیم.» او می‌افزاید‌ که شغلش چوپانی است و حالا برای ساکنان روستای خود چوپانی می‌کند‌‌: «سالانه در بدل ۷۰۰ کیلو گندم، که حدوداً ۲۰ هزار افغانی می‌شود، چوپانی می‌کنم. با این پول نمی‌توانم ‌خانۀ خوب آباد کنم؛ مجبوریم همین رقم گذران کنیم.» 

برای دریافت خبرنامه زن تایمز (به زبان انگلیسی)، این‌جا ثبت‌نام کنید

* indicates required

‌در سرمای طاقت‌سوز ‌زمستان خانۀ او کاملاً زیر برف می‌شود و به این علت ‌که در بلندی قرار دارد، بسیار سرد است. ‌‌شمس‌الحق می‌گوید که با استفاده از سرگین حیوانات خانه‌اش را ‌گرم می‌سازد: «زمستان‌ها وضعیت ما زیاد خراب است، چون خانۀ ما زیر برف ‌می‌شود. ‌سرگین بز و گوسفند را، که در طول سه فصل ‌خشک می‌کنیم، ‌در بخاری می‌سوزانیم، با آن هم با کمی دور شدن از آن، به خاطر سرما‌ دچار لرزش می‌شویم.» 

هنگام صحبت با شمس‌الحق، ‌همسرش به خانه وارد می‌شود و ما از اتاق خارج می‌شویم، چون او دوست ندارد‌ خانمش با مردی بیگانه‌ صحبت کند. در ادامۀ صحبتم با او، ‌متوجه می‌شوم‌ که ‌زنان و دختران گوجر اسیر ‌محدودیت‌‌های اجتماعی بسیار‌اند که سنت و مردسالاری بر آنها تحمیل کرده است. کمی دور‌تر از خانۀ شمس‌الحق، ‌چشمم به دختری خوردسال می‌افتد‌ که از پنجره‌ای به ‌ما خیره شده است؛ لبخند می‌زند و در عین حال کنجکاو به نظر می‌رسد‌. ‌لبخند که می‌زنم، از دیده پنهان می‌شود. 

از شمس‌الحق می‌خواهم که زمینۀ گفتگوی من یا یکی از خبرنگاران محلی زن در این ولایت را با زنان‌ مهیا ‌کند، ولی او عصبانی می‌شود و می‌گوید: «زنان چه که حتا دختران ما هم نباید با بیگانه‌ها صحبت کنند.» زنان در این روستا، مانند شوهران‌شان، مصروف مالداری‌اند و هیچ دختر با سواد بالاتر از صنف ششم‌ در میان آنها وجود ندارد. 

زنان گوجر لباس‌های ویژۀ خود‌ را دارند که از صنایع دستی خود‌شان است و ‌شباهت‌هایی نیز ‌به گند‌ افغانی دارد. با اصرار زیاد، موفق می‌شوم‌ با یکی از زنان قریه ‌از پشت دیوار خانۀشان صحبت کنم. ‌زن می‌گوید نامش قمر‌بی‌بی و ۶۷ ساله است.‌ این ‌زن‌، ‌که عمرش را در پرورش حیوانات سپری کرده است، خواستار انتقال به محلات مناسب است. او که صدایش بر اثر پیری می‌لرزد، ‌‌از محدودیت‌های اجتماعی علیه زنان و زندگی کوه‌نشینی شکایت دارد: «در این روستا هیچ زنی سواد ندار‌د. ما  ‌زِلّه و مانده شده‌ایم. تا چه وقت در بین این کوه‌ها و تپه‌ها دفن باشیم؟ ما می‌خواهیم در جای دیگر زندگی کنیم.» صدای قمربی‌بی از پشت دیوار ‌خاموش می‌شود و شمس‌الحق به من می‌فهماند که قرار نیست صدای ‌زن را بیشتر از این بشنوم‌. 

مردم گوجر با همدیگر به زبان گوجری ‌صحبت می‌کنند و به‌ندرت کسانی را می‌توان یافت که ‌توانایی صحبت‌ به زبان فارسی ‌داشته باشند. ‌مردم این روستا، ‌اندک‌شمار کسانی را دیده‌اند که خارج از محل و منطقۀشان ‌آمده باشند. 

شمس‌الحق می‌گوید، روستای آنها راه حمل‌ونقل ‌ندارد و ساکنان ‌با استفاده از مرکب به جابه‌جایی اموال ‌خود می‌پردازند: «به خاطر نبود ‌سرک مجبور می‌شوم ‌چهار تا شش ساعت ‌پیاده‌روی کنم ‌و ابتدایی‌ترین ضروریات فامیل را از بازار تهیه کنم ـ‌به‌خصوص در ماه‌های زمستان رفت‌و‌آمد برای ما‌ عذاب است.» تمام هشتاد‌ خانوادۀ ساکن این ‌روستا متعلق به ‌جامعۀ گوجر‌اند. 

در این روستا مکتب، مرکز صحی، برق، راه حمل‌ونقل و سایر امکانات رفاهی به چشم نمی‌خورند و یگانه مکتبی که پسران ‌می‌توانند تا صنف ۱۲ در آن درس بخوانند، ۸ تا ۱۰ کیلومتر از محل زندگی‌ آنها دورتر است که ‌سبب شده است بسیاری‌ از نوجوانان گوجر شغل چوپانی را بر رفتن به مکتب ترجیح ‌دهند. شمس‌الحق، که خود سواد ندارد و هیچ‌گاه به مکتب نرفته است، می‌گوید: «‌ما در نزدیکی‌ها‌ ‌مکتب نداریم و مکتب‌هایی هم که تا صنف چهار تدریس می‌کنند، از ما فاصلۀ زیاد دارند و کودکان ما در رفت‌و‌آمد‌شان دچار مشکلات زیادی‌اند؛ یکی از مشکلات سرازیر شدن سنگ‌کوچ از کوه‌های بلند است که چندین شاگرد ‌را نیز قربانی کرده است.»‌ با ‌همۀ ‌دشواری‌ها، او تمایل دارد در همین روستا بماند، ولی می‌خواهد که نیازهای‌شان برطرف شود و برای‌شان جاده، شفاخانه و ‌مکتب ساخته شود. 

فقر ‌روستاهای گوجرنشین بدخشان از سیمای مردم و شکل و شمایل منازل‌شان هویداست؛ منازلی که بر ‌تپه‌های خاکی و سنگی ‌با استفاده از سنگ و گل ساخته شده‌اند و از ابتدایی‌ترین امکانات و تسهیلات برخوردار نیستند. خانه‌ها در برابر رویدادهای طبیعی از جمله زلزله، برف‌کوچ و سیلاب‌ها به‌شدت آسیب‌پذیراند. مردم ‌می‌گویند که به خاطر فقر ‌و نبود زمین هموار و مناسب‌ مجبور‌اند ‌برای دوام حیات‌شان در چنین محلات پرخطری خانه بسازند. آنان حکومت‌های افغانستان را مقصر می‌دانند که، با وجود آگاهی از وضعیت زندگی گوجرها، هیچ توجهی ‌به مشکلات و نیازهای آنها نداشته‌اند‌. 

عبدالرحیم*، ۵۸ ساله، یکی دیگر از گوجرهای ساکن در ولایت بدخشان است که برای مردم غیر گوجر چوپانی می‌کند. او که سابقۀ زندگی خود در این ولسوالی را بیشتر از پنجاه سال می‌خواند، صاحب هشت فرزند است که هیچ‌یک از ‌آنها بالاتر از صنف سوم درس نخوانده‌ است. او که مخارج و مصارف زندگی‌اش را از راه چوپانی تامین می‌کند‌، در خانه‌ای زندگی می‌کند که ‌با سنگ و گل ساخته شده است. خانۀ او دو اتاق دارد که هر یک‌ دارای ۸ متر طول و بیشتر از ۳ متر عرض است. هریک‌ از این خانه‌ها دارای یک تندور نان‌پزي است که در فصل زمستان ‌به‌منظور گرم‌ کردن خانه نیز از آن استفاده می‌شود‌. عبدالرحیم می‌گوید که بزرگ‌ترین مشکل این روستا ‌دسترسی نداشتن به مراکز صحی است: «مردم در روستاهای گوجر‌نشین در تداوی بیماران‌، به‌خصوص انتقال بانوان باردار به زایشگاه‌ها، با مشکلات جدی روبه‌رویند و به خاطر نبود مرکز صحی، داکتر و دوا بسیاری از مادران هنگام ولادت فوت می‌کنند.» 

او می‌گوید‌ مردان گوجر بیماران‌شان را با استفاده از حیوانات اهلی مانند مرکب و اسپ به مراکز صحی انتقال می‌دهند که به خاطر دور بودن مراکز صحی، ‌بسیاری از اوقات منجر به تلف شدن بیماران شده است. سیما*، ۳۸ ساله، یکی از زنان باردار گوجر بود‌ که در ماه جدس ۱۴۰۰ به خاطر نبود مرکز صحی، هنگام انتقال به مرکز ولسوالی، در مسیر راه جان باخته است. 

شمس‌الحق می‌گوید‌ سیما یکی از اعضای خانواده‌اش بود‌ که به‌علت خونریزی زیاد جان داده است: «‌چند ساعت منتظر ماندیم که وضعِ حمل کند، ولی وضعیتش بد‌تر شد. من با پسر کاکایم با استفاده از دو عدد چوب و یک تخته کمپل سعی کردیم او را به زایشگاه انتقال دهیم، اما در حدود یک‌ونیم ساعت از پیاده‌روی‌مان ‌نگذشته بود که ‌خون‌ریزی شدید پیدا کرد و ‌با کودکش ‌در شکم ‌فوت کرد.» 

اقلیت‌های اجتماعی ‌در افغانستان کمتر به رسمیت شناخته شده‌اند و به مشکلات و نیازهای آنها هیچ ‌توجهی نشده است. در ‌حکومت‌های مختلف، به‌خصوص بعد از قدرت‌گیری طالبان، بیشتر و به‌طور آشکارتر مورد تبعیض قرار گرفته‌اند. با توجه به چنین وضعیت دشواری، گوجرهای بدخشان هشدار می‌دهند که اگر به مشکلات آنان رسیدگی نشود و مانند سایر شهروندان افغانستان از حق و حقوق برابر برخوردار نگردند، مجبور‌ند ‌افغانستان را ترک کنند. محمد‌ایوب از گوجرهایی است که تجربۀ محرومیت‌های همه‌جانبه کاسۀ صبرش را لبریز کرده است. او می‌گوید: «‌32 سال از عمرم می‌گذرد، ولی هیچ‌وقت شاهد نبوده‌ام که به ما توجه صورت گرفته باشد و به مشکلاتی که داریم رسیدگی شده باشد.»‌ او می‌گوید‌ صد تا یک‌ونیم صد سال است که ‌در همین‌جا زندگی کرده‌اند، ولی ‌حکومت‌ها به هیچ‌یک‌ از نیازهای آنها ‌رسیدگی نکرده‌اند، به این دلیل مجبورند ‌از اینجا کوچ کنند و به جایی برو‌ند که فرزندان‌شان درس بخوانند و بیماران‌شان به مراکز صحی دسترسی پیدا داشته باشند. 

یادداشت‌: 

– شهاب آریایی، نام مستعار خبرنگار‌ زن‌تایمز در افغانستان است. 

– به‌منظور حفظ امنیت افراد، در این گزارش از نام‌های مستعار استفاده شده است‌. 

اشتراک در خبرنامۀ زن‌تایمز

* indicates required