تأملی بر نقش دانش؛ از گسست به‌سوی گشایش

هم‌زمان با نوشتن این سطور، هزاران نفر در بخش‌های مختلف کشور در معرض کوچ‌ اجباری، کشتار و انواع خشونت‌های ساختاری هدف‌مند و سیستماتیک قرار دارند. میلیون‌ها زن در افغانستان کماکان از حق آموزش، تردد، اشتغال و عضویت در جامعه محروم شده‌اند. به عبارتی، میلیون‌ها انسان در خاموشی از صحنه‌ی عمومی پاک‌سازی شده‌اند و به گونه‌ی ساختاری امکان به دست گرفتن اختیار و مهار سرنوشت‌ تاریخی، اقتصادی و اجتماعی‌شان به صرف جنسیت از آنان سلب شده‌ است. 

با این ‌وجود، تا این‌جا واکنش‌ها به این پاک‌سازی جنسیتی در سطح داخلی و بین‌المللی از صدور بیانیه‌ها و انتشار نگرانی‌ها و گزارش‌ها‌ فراتر نرفته است. بازخورد بخش عمده‌ی افکار عمومی در برابر اشکال متنوع جنایت و خشونت طالبان، یا به سرخوردگی و بی‌اعتنایی ختم شده‌ یا به نظاره‌گری و کرختی تقلیل یافته است. با تمام این تفاسیر، آن‌چه در این میان حافظه‌ی جمعی را کماکان بیدار نگه داشته، تلنگرهای گاه ‌و بیگاه زنان و دختران افغانستان از لابلای چرخ‌دنده‌های تبعیض و تباهی است. تا این‌ دم، آنان تنها گروهی‌اند که به واسطه‌ی مواجهه‌ی مستقیم‌شان با واقعیت هنوز در برابر شبیخون آشکار به خرمن آینده و امیدشان از پا نیفتاده و بازننشسته‌اند. زنان به درستی دریافته‌اند که آموزش یگانه امکان و ابزار موجود برای تغییر موقعیت فرودست‌سازی‌شده و شکننده‌ی‌شان است. پیگیری تجربه‌ی تلاش‌های انفرادی و گروهی آنان در افغانستان زیر سلطه‌ی طالبان نشان می‌دهد که جریان مقاومت آنان هرچند بی‌پشتوانه و پراکنده، اما یگانه نیروی فعال پربار و پویا است. 

همین هفته‌ی پیش بود که تصاویری از راه‌پیمایی دختران دانش‌آموزان که در پکتیا تظاهرات کرده بودند، خبرساز شد. آنان با قبول تمام مخاطرات و تهدیدها با شعار «مکاتب را بگشایید»، در برابر سیاست تبعیض و حذف طالبان اعتراض کردند. اقدام شجاعانه‌‌ی آنان یک‌بار دیگر نگاه‌ها را بر مسئله‌‌ی تبعیض‌های ساختاری علیه زنان دوخت و زمینه‌ساز راه‌اندازی موج تازه‌ای از فشارها، بازخوردها و گفت‌وگوها در این زمینه شد. در تازه‌ترین مورد، سرپرست وزارت معارف طالبان در واکنش به تبعات تظاهرات دانش‌آموزان، اعلام کرد که تصمیم آنان مبنی بر ممنوعیت آموزش دختران (بالاتر از صنف شش) در مطابقت و پیروی از فرهنگ و هنجارهای اخلاقی و اجتماعی جامعه‌ی افغانستان است. ادعایی که خود زمینه‌ی گفت‌وگوها و بحث‌های دیگری را در قبال آن‌چه طالبان «فرهنگ افغانی» می‌نامند گشود و با واکنش‌های ‌گسترده‌ای از سوی طیف‌های مختلف اجتماعی مواجه شد. 

به زعم ما، عنصر غایب در این‌ کنش‌واکنش‌ها، عدم فعالیت مستمر سوژه‌های مستقل و خودبنیاد مجهز به دانش تحلیل‌ ‌است. نیروی اجتماعی‌ای که فرای نابسامانی موجود، بتواند بر مبنای منطق و عقل سلیم رابطه‌ی عِلّی (علت و معلول) میان دستگاه ارزشی طالبان، تحکیم فرودستی زنان و به تبع آن تداوم بحران در جامعه را درک کرده، بازتاب و بسط دهد. اکنون ما بیش از همیشه نیازمند سو‌ژه‌های انسانی‌ای هستیم که مبنا و مراد طالبان را در بازداری زنان از آموزش بشناسند. نیروی که نقش آموزش مترقی و سراسری را در جهش‌های ذهنی و زیربنایی زنان بازخوانی و رابطه‌ی تصاعدی میان ارتقای موقعیت زنان و گذار به‌سوی تأمین ثبات، صلح پایدار و تحقق دموکراسی را تبیین بتواند. تجربه‌ی تاریخی زنان در راه تحقق آرمان برابری جنسیتی طی دو صد سال اخیر نشان می‌دهد، مادامی‌که مراکز تولید، توزیع و بهره‌وری دانش به روی زنان بسته باشند، هیچ تغییر بنیادینی ممکن نیست. زنان تنها از رهگذر عضویت در مراکز تولید دانش است که می‌توانند در درازمدت از سد سرکوب و ستم ‌جنسیتی عبور کنند. دسترسی به دانش برای زنان، تنها یک امتیاز حقوقی و شهروندی نیست. آموزش، میدان مصاف آنان با ‌پدرـ مردسالاری و دیگر اشکال ستم ساختاری است. دانش برای زنان و تمام گروه‌های سرکوب‌شده یگانه تمهید و تدبیر برای تغییر است. آموزش فرصتی برای به چنگ‌آوردن دوباره‌ی هویت، احترام، اعتبار و امکان عضویت به واسطه‌ی آموختن مهارت‌ها و نقش‌های غیرجنسیتی‌ است.

گواه این مدعا تاریخ تمام انقلاب‌های اجتماعی در عصر حاضر است. پژوهش‌های مستند در حوزه‌ی مطالعات توسعه نشان می‌دهد که شاخص آموزش زنان پیش‌شرط رشد و توسعه‌ی پایدار در یک جامعه است. حال اگر به عناد طالبان با آموزش زنان از این لنز نگاه شود، حقایق دیگری روشن می‌شود. این واقعیت که طالبان بیش از دشمنی با زنان با رشد و تعالی جامعه در ستیز اند. به‌نظر می‌رسد آنان هوشمندانه چکمه‌های‌شان را بر گلوگاه زنان گذاشته‌اند. ما می‌دانیم که بر خلاف روایت‌های مسلط، طالبان تجسم یک بحران هژمونیک است. به این معنا که آنان نماینده‌ی اقلیتی‌ ایدئولوژیک، طبقاتی و نظامی‌اند که به واسطه‌ی خشونت مجموعه ‌مفروضاتی را در قالب حق و باطل، عادلانه و ناعادلانه، گناه و ثواب و درست و نادرست به جامعه تلقین می‌کنند. منافع آنان چون دیگر نیروهای تمامیت‌خواه، سلطه‌گر و واپس‌گرا، در گرو تحمیل جهان‌بینی، خاستگاه‌های ارزشی و فکری محدود و معیوب جنسیت‌زده و پوسیده‌ی‌‌شان به‌مثابه‌ی کلیتی اصیل، اجتناب‌ناپذیر و ازلی به تمام گروه‌های اجتماعی است. از این‌رو، فرض‌ها و پیش‌انگاره‌های طالبان در توجیه سلب حقوق اساسی زنان و دیگر گروه‌های سرکوب‌شده و به‌حاشیه‌رانده‌شده کم‌ترین پیوندی با حقیقت‌ ندارد. بنابراینً بدیهی است که هرگونه ادعای طالبان مبنی بر انطباق سیاست‌های‌شان با واقعیت‌های جاری زیر نام پیروی از ارزش‌های فرهنگی و عادلانه خواندن این وضعیت اسف‌بار نیز از اساس مردود و بی‌اعتبار است.

به‌نظر می‌رسد که سیاست طالبان درباره‌ی ممنوعیت حق آموزش زنان، برخاسته از محاسبات و برنامه‌ی دقیق آنان در تثبیت و تحکیم بحران موجود است. از این‌رو، بر ما است که در لابلای این بحران با درک الزام‌ فاصله‌گذاری با فضای مسموم و مبتذل جاری به طرح مسئله‌ی اصلی بپردازیم. خاصه در تحلیل وضعیت رقت‌بار زنان باید اجزای سازنده‌ی این تراژدی را آدرس قرار دهیم و به سطح درک مسلط از ستم جنسیتی تنزل نکنیم. ریشه‌های این سرکوب در تنش‌های زنان در برابر مردان فروکاستنی نیست. ما زنان باید بنیان‌های معرفت‌شناسانه و مکانیزم‌های توزیع واقعیت، حق و عدالت را از سوی تمام نظام‌های سلطه خاصه طالبان بشناسیم. به‌طور مشخص باید بدانیم که چرا و چگونه تمام تعصب آنان بر مسئله‌ی آموزش زنان متمرکز است. به عبارتی، باید بر این نکته درنگ کنیم که امکان‌ها و امتناع‌های آموزش زنان در نظام آموزشی پیش‌رو و مدرن از چه قرار اند. به‌طور مشخص چه سنخ آموزش، تسهیل‌گر چه ظرفیت‌ها، فرصت‌ها و موقعیت‌های بالفعل و بالقوه‌ای برای عضویت پربار و پویای زنان و دیگر سوژه‌های اجتماعی حذف‌شده است. ما باید بدانیم که تولید دانش چه نقشی در ایجاد تحولات زیربنایی در نظم اجتماعی جنسیت‌زده‌ی موجود دارد و در متن افغانستان چگونه می‌توان تحقق این رویا را با خلق بدعت‌ها و بدیل‌ها برای گسترش شبکه‌ی آموزشی غیررسمی، پیش‌رو و مدرن رقم زد.

به اشتراک بگذارید

Facebook
Twitter
Email
Print

مرتبط

Open chat
پیامی دارید؟
سلام
می‌خواهید پیامی را با ما شریک بسازید؟