featured image

۴۲ روز شکنجه: روایت تکان‌دهنده یک زن از زندان طالبان

ساعت هفت‌ونیم صبح بدون آن‌که به کسی چیزی بگویم از خانه بیرون شدم. هوا نسبتا سرد بود. سوار موتر شده و سمت پل‌سرخ حرکت کردم. قراربود همان‌روز برنامه‌ی اعتراضی داشته باشیم و من باید بنرها را از مطبعه می‌گرفتم. زمانی که به مطبعه رسیدم، دروازه مطبعه بسته بود. صاحب مطبعه بعد از چندبار تماس، جواب داد و پرسید کجایی؟ گفتم نزدیک مطبعه. آدرس داد تا پیش کیک فروشی آیسان بروم. با عجله طرف آدرس داده شده به راه افتادم. وقتی به آن محل رسیدم تماس گرفتم و گفت داخل موتر سیاه‌رنگی که آن طرف سرک ایستاده است بروم. حس کردم قرار است اتفاقی بیافتد. سریع از ساحه دور شدم و موتر دیگری را دست داده و سوار شدم. اما آن موتر مرا تعقیب کرد و وقتی به کوچه خانه‌ام رسیدم با یک رینجر پولیس مواجه شدم.

برای دریافت خبرنامه زن تایمز (به زبان انگلیسی)، این‌جا ثبت‌نام کنید

* indicates required

نام من آزاده است. در کودکی متوجه شدم که جنس مرا با صفت ضعیفه و سیاسر تحقیر می‌کنند. بعدها خبر شدم که هزاره‌ام و به‌خاطر تعلق قومی تبعیض و آزار می‌دیدم. تلاش کردم برای حقوق انسانی‌ام مبارزه کنم. بی‌عدالتی، جنگ و خشونت به من انگیزه عدالت‌خواهی و اعتراض می‌داد. اولین بار در سال ۲۰۱۹ در واکنش به حملات طالبان بر ولسوالی‌های جاغوری، مالستان و ارزگان و بی‌توجهی دولت در دفاع از مردم اعتراض کردیم. شب در خواب‌گاه مرکزی دانشگاه کابل با جمعی از دختران دانشجو تجمع کردیم. شعار دادیم تا توجه دولت را به دفاع از مردم آن مناطق جلب کنیم. فردا اعتراض وسیع‌تری در دانشگاه راه انداختیم. دختر و پسر یک‌صدا شعارمی دادیم. صدای این اعتراض تا ارگ ریاست جمهوری رسیده بود. همه از بی‌عدالتی وظلم خسته بودند و گروه بزرگی از معترضان دسته دسته به سوی ارگ می‌رفتند. عصر آن روز دشمنان عدالت‌خواهی جمعیت معترضان را هدف انفجار انتحاری قرار دادند. در آن حادثه دوست‌ام فرشته با چهار نفر دیگر کشته شدند. قتل فرشته مرا خیلی افسرده ساخت. اعتراض عدالت‌خواهانه او با انتحار پاسخ داده شده بود.

اعتراض در برابر طالبان

باآمدن طالبان، وضعیت حقوق‌بشر بحرانی‌تر شد. خشونت، ترورهای هدف‌مند، و محدودیت‌های روزافزون بر زنان بیشتر گردید. در هشت سپتامبر سال ۲۰۲۱ اولین بار در برابر محدودیت‌های طالبان و کابینه‌ی تک قومی و تک جنسیتی آن گروه اعتراض کردیم. جمعی از دختران غرب کابل با آگاهی از خطرهای احتمالی این اعتراض را شکل دادیم. شب تا صبح به روی کارتن و کاغذ شعار نوشتیم و فردا به اعتراضی پیوستیم که می‌دانستیم با واکنش خشونت‌بار طالبان مواجه خواهد شد. آن روز لت‌وکوب، توهین و تهدید شدیم. نقش شلاق‌های طالبان روی دست، بازو و پشت‌ام مانده بود. همه دختران و زنان لت‌وکوب شدند.

از آن‌روز به بعد اعتراضات زنان پررنگ‌تر شد. زنان عدالت‌خواه در پایتخت و ولایات دیگر تجمعات اعتراضی برگزار می‌کردند و نارضایتی خود را به گوش جامعه جهانی می‌رساندند. زنان تجمعات اعتراضی را خود مدیریت و رهبری می‌کردند. من نیز با جمعی از دختران غرب کابل فعالیت‌های خود را از آدرس‌ مشخصی با جدیت بیشتر ادامه دادیم. در خیابان‌ها شعار می‌دادیم، سرود‌های اعتراضی می‌خواندیم، و به‌روی برف‌ها و تکه‌سنگ‌ها در کوه‌ها شعار آزادی می‌نوشتیم.

این اعتراضات با تهدید‌ و سرکوب از خیابان‌ها برچیده شد، و ما به کمک انترنیت و رسانه‌های اجتماعی به اجرای برنامه‌های اعتراضی از خانه روی آوردیم. طالبان از هر راه ممکن این اعتراضات را سرکوب می‌کردند. ما به آسانی تسلیم نمی‌شدیم و می‌کوشیدیم با تمام محدودیت‌ها به عدالت‌خواهی ادامه دهیم.

امیدوار بودم که وطن از دست طالبان آزاد خواهد شد. به گروه‌هایی که علیه طالبان مقاومت می‌کردند، خوش‌بین بودم. به تجمعات زنان افتخار می‌کردم. چشم‌به‌راه انقلاب زنانه‌ای بودم که بنیاد همه زن‌ستیزی و بی‌عدالتی اجتماعی را محو کند. اما چنین نشد. مردان خشم‌گین، زنان معترض را در خانواده و اجتماع سرکوب می‌کردند. در این راه زنان ترور، لت‌وکوب، تهدید و تعدادی هم زندانی و شکنجه شدند. در این وضعیت، مشعل زنان معترض در خیابان‌ها کم نور شد.

آخرین اعتراض در کابل

هنوز تجمعات اعتراضی در گوشه و کنار پایتخت نفس می‌کشید. جنبش‌ها در مقابل هرمحدودیت تازه اعتراض می‌کردند. قرار شد روز چهارشنبه ۱۴ نوامبر ۲۰۲۳ به‌خاطر ناامنی غرب کابل، ترور مردم هزاره در ارزگان و کوچ‌های اجباری هزاره‌ها از ولایت دایکندی و محدودیت روزافزون علیه زنان اعتراض کنیم. قرار شد اعتراض را درخانه‌ی یکی از دختران برگزار کنیم. مطبعه‌ها بنرهای اعتراضی ما را چاپ نمی‌کردند. سرانجام با تلاش زیاد یک مطبعه در پل‌سرخ قبول کرد بنر‌ها و شعار ها را چاپ کند و فردای آن‌روز ساعت هشت صبح تحویل بدهد. شماره‌ی تماس خود را با نام مستعار سحر به مطبعه دادم تا بعد از ظهر شعارها را برایش بفرستم.

شب همان روز، قطع‌نامه و شعار‌های برنامه را نوشتیم. در آن شب از شماره‌ها و پروفایل‌های متفاوت پیام و تماس دریافت می‌کردم. همه‌ی این شماره‌ها مرا سحر خطاب می‌کردند و از موقعیت‌ام می‌پرسیدند. من آن تماس‌ها را جدی نگرفتم، چون تازگی نداشتند.

فردا سر ساعت تعیین‌شده به مطبعه رفتم و همان‌طوری که در شروع این یادداشت گفتم، دروازه‌ی مطبعه بسته بود. نمی‌دانستم طالبان در کمین‌ام اند. زمانی‌که متوجه شدم اتقافی بدی در راه است، سریع کنار جاده موتری را دست داده و سوار شدم. آن موتر سیاه نیز به دنبال موتر حامل من به راه افتاد. موتروان را التماس می‌کردم سریع‌تر برود.

نزدیک سرای غزنی موتروان از من معذرت خواست و گفت به وظیفه می‌رود و نمی‌تواند مرا جایی برساند. با ترسی که در دل‌ام رخنه کرده بود، سریع از موتر پیاده شده و در کوچه‌ای پیچیدم. در کوچه چنان به‌سرعت می‌دویدم که قفسه‌ی سینه‌ام می‌سوخت و به سختی نفس می‌گرفتم. خود را به ایستگاه موترهای لینی برچی رساندم. در شلوغی مردم کمی خیال‌ام راحت شده بود. به مقصد خانه سوار موتر لینی شدم. از شماره‌های مختلف پی‌هم به موبایل‌ام زنگ می‌آمد، و من جرات نمی‌توانستم پاسخ بدهم. 

در کوچه‌ی ما یک رینجر و یک موتر شخصی ایستاده بود. دوباره دست و پای‌ام به لرزه افتاد. آن‌ها مرا دیده بودند و فرار نمی‌توانستم. ماسک‌ام را بالا کشیدم و طوری وانمود کردم که چیزی نشده است. سرم را پایین انداختم و می‌خواستم از کنارشان بگذرم. یکی از آنان گفت: «همی است». دیگری از بازوی‌ام گرفت و سیلی محکمی به روی‌ام زد. به زمین افتادم و دوباره از زمین بلند کرده دونفره با مشت‌‌ولگد کوبیده و داخل رینجر انداختند. به امیدی آن‌که کسی به نجات‌ام بیاید مقاومت کردم و جیغ کشیدم.

سرم محکم به دروازه‌ی موتر خورد و لحظه‌ای هوشیاری‌ام را ازدست دادم. وقتی به‌حال آمدم داخل موتر مردان مسلح دوطرف‌ام نشسته بودند. به‌روی‌ام پتوی مردانه انداخته و سرم را به سمت پایین فشار داده گرفته بودند. نمی‌گذاشتند سرم را بالا بیاورم. وقتی کوشیدم سرم را بالا کنم و مقاومت نشان دهم، با مشت و سیلی به صورت‌ام زدند و دستان‌ام را بستند.

زمانی که شال را از صورت‌ام برداشتند، خود را در داخل اتاقی مزین با بیرق‌های سفید یافتم. مردی درشت هیکل سیلی محکمی به صورت‌ام زد. پس از آن سیلی گوش‌ام چنددقیقه‌ وزوز می‌کرد و گیج شده بودم. او گفت ببرید این فاحشه را. در یک اتاق خالی، با دستان بسته رها شدم.

تمام بدن‌ام از ترس می‌لرزید. دستان بسته‌ام خیلی درد داشت. ساعت‌ها در آن اتاق تاریک ماندم، و دوباره چند نفر مسلح مرا به جای دیگری انتقال دادند. این‌بار در سلول انفرادی زندان بودم. ۴۲ روز در آن اتاق تنگ، تاریک، نم‌ناک و بدبو ماندم. مدت‌ها گرسنه می‌ماندم. روزها شکنجه می‌شدم و شب‌ها از شدت درد نمی‌توانستم تن‌ام را به زمین بگذارم. از لت‌وکوب تا از سقف آویزان شدن، پاشیدن آب سرد در آن هوای سرد، خفک با پلاستیک و ده‌ها نوع شکنجه‌ی روانی و لفظی را تجربه کردم. مرا کافر می‌گفتند و بارها هزاره و شیعه خوانده شکنجه‌ام کردند. کلمه‌ی طیبه را از من می‌پرسیدند و بعد می‌گفتند تو کافری و کشتن تو جایز است.

به مقاومت جسم‌ام تعجب می‌کردم. گاهی به‌راستی انسان سخت‌تر از سنگ‌ می‌شود. کسی از اقارب و آشنایان با من در تماس نبود. پذیرفته بودم که آن‌جا ازبین خواهم رفت. طالبان بارها گفتند که حکم‌ات صادر شده و سنگ‌سار می‌شوی. مرا مامورخارجی‌ها و امریکایی‌ها خطاب می‌کردند، و نمی‌توانستم به آنان بفهمانم که هیچ پشتیبانی ندارم.

چهل و دو روز در چنگ طالبان بودم، و پس از آن‌که خانواده‌ام تعهد دادند که دیگر فعالیت سیاسی و مدنی نکنم، آزاد شدم. از آن اتفاق یک‌ سال و چندی می‌گذرد، ولی هنوز کابوس می‌بینم. به‌ کمک داروی خواب‌آور می‌خوابم. چشم‌راست، گوش راست، کمر، گردن و معده‌ام شدیدا آسیب دیده است. ولی از مبارزه برای خود، برای زنان و برای فرشته‌هایی که در راه عدالت کشته شدند، دست نکشیده‌ام.

آزاده نویسنده‌ی مستقل و فعال حقوق زنان است.

برای دریافت خبرنامه زن تایمز (به زبان انگلیسی)، این‌جا ثبت‌نام کنید

* indicates required

اشتراک در خبرنامۀ زن‌تایمز

* indicates required