«قابلۀ بیتجربه نواسهام را کشت و عروسم را به حالت مرگ رساند»
بختوره*
توجه: این روایت دربردارندۀ تعبیرها و جزئیاتی است که ممکن است برای برخی از خوانندگان آزاردهنده باشد.
حوالی ساعت ۲:۰۰ بامداد بود. خواب بودم که پسرم آمد و گفت: «گلنار خیلی درد دارد و گریه میکند.» من هم باعجله به سمت او رفتم. وقتی نزدیکش رسیدم، فهمیدم که درد زایمانش شروع شده است و باید به زودترین فرصت به شفاخانه برسانیم.
به پسرم گفتم که باید هرچه زودتر موتر پیدا کنیم. بهسرعت یک تکّه (رخت) و پول نقد با خود گرفتم و به طرف شفاخانه حرکت کردیم. اول به کلینیک پیش خانۀ ما در ولسوالی ژری رفتیم. آنجا کسی نبود. گفتند کارمندان فقط تا ۲ بجۀ بعدازظهر کار میکنند. ناگزیر به طرف شهر حرکت کردیم و تقریباً پس از دو ساعت به شفاخانه رسیدیم.
وقتی به شفاخانه رسیدم، به قابلههای موظف گفتم که وضعیت خانم پسرم هیچ خوب نیست. زودتر به او رسیدگی کنند. قابلهای آمد و او را با دست معاینه کرد. بعد رو به من گفت: «رحم اندازۀ ۲ سانت خود را باز کرده است، باید منتظر بمانیم که به اندازۀ ۱۰ سانت باز شود.»
قابله به گلنار نیز توصیه کرد که روی دو پا بنشیند و بر بدنش فشار وارد کند. چهار ساعت گذشت و حال عروسم در حال بدتر شدن بود. من هم ولادت کرده بودم، اما حالم اینطور نبود. میفهمیدم که وضعیت گلنار وخیم است. باز هم رفتم و قابلهای دیگر را آوردم که دخترم را ببیند. او وقتی آمد و معاینه کرد گفت: «طفل چپه است، باید برخورد بیشتر فشار وارد کنی تا پایین بیاید.»
گلنار هر قدر فشار وارد میکرد، نتیجه نمیداد. قابلهای آمد و باز هم با دست او را معاینه کرد. بعد با وجودی که تکرار میکرد که گلنار بر خود فشار وارد کند، به مهبل او دست انداخت و پاهای طفل را به طرف پایین کشید. طفل حرکت کرد و تا قسمت شانه بیرون شد. قابله قیچی را گرفت و واژن گلنار را از چند جای برید.
گلنار فقط جیغ میزد و میگفت: «مادر میمیرم.» من عصبانی شدم و اعتراض کردم که چطور میتواند بهیکباره بدن او را قیچی کند. قابله مرا از اتاق کشید و گفت: «برو بیرون منتظر باش!» چند لحظه بعد قابله از اتاق برآمد و به من گفت: «ما متوجه نبودیم که اول او را معاینۀ سنوگرافی میکردیم، حالا متوجه شدیم که او دارای دوگانگی است. مجبوریم او را سزارین کنیم که طفل دیگرش متولد شود.» این دقیق زمانی بود که طفل اول متولد شده بود، در حالی که بدنش کبود بود و نفس نمیکشید. داکتران گفتند چند لحظه بعد نفس میکشد، اما او مرده بود.
بعد از پاره شدن واژن گلنار، او را به اتاق عمل بردند. به من گفتند: «باید برای عملیات آمادگی بگیرید و ۲۰۰ سیسی خون آماده کنید. اگر عملیات انجام ندهید شاید مادر یا طفل از بین برود.» مجبور شدم نزد پسرم بروم و برای نجات گلنار خون آماده بسازم. تمام دارو و خون موردنیاز را آماده کردیم. بعد به ما یک فورمه دادند که امضا یا شست کنیم، که در جریان عملیات اگر مادر یا طفل با خطر مرگ مواجه شد، مسئول آن داکتران و قابلههای شفاخانۀ حوزوی قندهار نیستند. بعد از ۲۰دقیقه، طفل دومی به دنیا آمد، اما مشکل تنفسی شدید داشت. در مدتی که او در شکم گلنار مانده بود، آب نگهداری طفل تمام شده بود و بهخاطر تغذیه از مواد فاضلۀ خودش به مشکل تنفسی دچار شده بود.
شب سوم است و وضعیت گلنار و طفلش هر دو وخیم است. گلنار بهخاطر جراحتش بسیار خونریزی دارد و طفل در درون شیشه نگهداری میشود و بهسختی نفس میکشد.
ترس بزرگم این است که اگر گلنار از بین برود، دو دخترکوچکش را چگونه بزرگ کنم. دختر کوچک گلنار هنوز یکو نیمساله است. گلنار به این دلیل که صاحب بچه شود، زودتر حامله شد و بین ولادتها وقفۀ صحی نداشت. شوهرش دهقان است و آنقدر پول ندارد که مصارف گزاف شفاخانه را بپردازد. قبل از قدرتگیری طالبان اینطور نبود. داکتران باتجربه و سابقهدار در شفاخانۀ حوزوی قندهار حضور داشتند. ولی حالا تمام آنها بیتجربه و تازهکارند و در نتیجه، اینگونه با جان و زندگی زنان بازی میکنند.
* بهمنظور حفظ امنیت افراد و خبرنگار، در این گزارش از نامهای مستعار استفاده شده است.