featured image

روایت یک روز معمولی از زندگی ‌یک زن تحت سلطۀ طالبان ۸

اشاره: در دو و نیم سال تحت سلطۀ گروه طالبان‌، زنان افغانستان تقریباً از تمامی‌ حقوق و آزادی‌های بشری خود محروم شده‌اند و این گروه به‌گونۀ همه‌جانبه و سیستماتیک در پی حذف زنان از تمامی حوزه‌های عمومی و اجتماعی بوده است. شناخت وضعیت زیستی زنان تحت سلطۀ این گروه، در حالی که تمامی مجاری ارتباطی و اطلاع‌رسانی یا مسدود شده‌اند یا تحت کنترل این گروه ‌قرار دارند، دارای اهمیت شناختی زیادی است.

‌هدف از انتشار این سلسله روایت‌ها، بازتاب ‌زندگی روزمرۀ زنان ‌در جامعۀ تحت سلطۀ طالبان است. خبرنگاران محلی زن‌تایمز در یک روز ‌چندین بار با‌ هشت زن تماس گرفته‌اند‌ تا تصویری کامل ‌از زندگی و فعالیت‌های آنها در یک روز معمولی به دست دهند.

راحله*

[ساعت: ۹:۳۵ دقیقه صبح (۷ فبروري ۲۰۲۴)]

‌آماده می‌شوم که سر کار بروم. کارم صفاکاري در منازل دیگران است. در جوزجان این سخت‌ترین کار است‌ که یک دختر نوجوان باید انجام دهد، چون بعضی از خانواده‌ها را دقیق نمی‌شناسم و با ترس و دلهرۀ زیاد به محل کارم می‌روم. خانواده‌هایی که تازه از شهر آمده‌اند پولدارتر‌ند و ‌می‌خواهند کار خانه‌های‌شان را من انجام دهم. مادرم بیشتر از من نگرانم است، اما من سعی می‌کنم در معرض ‌سوء‌استفادۀ جنسی قرار نگیرم. بزرگترین ترس من هم همین است، اما خوشبختانه ‌تا حالا به ‌چنین موردی بر نخورده‌ام. شاید اگر پدرم زنده ‌بود‌ ‌هرگز اجازه نمی‌داد‌ چنین کاری ‌انجام دهم. او ما را دوست داشت و ‌همواره مواظب‌مان بود‌. هشت سال قبل، ‌پدرم می‌خواست فروشگاه مواد خوراکي ایجاد کند. او که رفته بود با هدف تهیۀ هزینۀ آن ‌گردنبند طلای مادرم را به زرگری بفروشد، در راه برگشت ‌از سوی دزدان تعقیب‌ ‌و خفه شد‌. بعد از دو روز ‌جسد او از یکی از قریه‌های ولایت جوزجان پیدا شد. مادرم بعد از آن با کاکای چهل‌ساله‌ام، که هنوز مجرد بود، ازدواج کرد.

[ساعت: ۱۰:۴۵ صبح]

کاکایم خواهرم را لت‌و‌کوب کرد. با کیبل شارژر مبایل او را زد. کیبل تکه‌تکه شد. خواهر ده‌ساله‌ام خیلی درد کشید. من هم نتوانستم سر کار بروم. رفتم تا او را از دست کاکایم نجات بدهم. کاکایم، قبل از اینکه کار بگیرم، مرا هم لت‌و‌کوب می‌کرد. ‌حالا چون کار می‌کنم و پول به خانه می‌آورم، کاری به کارم ندارد. او می‌گوید: «شما نانخور‌های اضافي به گردن من افتادید.»

کاکایم کراچي ترکاري‌فروشی دارد. درآمد چندانی ندارد و تعداد ما نیز زیاد است. قبل از اینکه طالبان به قدرت برسد، ‌مادرم در یک خانه کار می‌کرد. خانۀ یک زن پولدار بود که در دولت وظیفه داشت. مادرم کارهای خانه‌اش را انجام می‌داد. ولی وقتی طالبان آمدند، آن زن ‌بیکار‌ و معاشش قطع شد و دیگر نتوانست به مادرم ‌معاش بدهد. حالا وضعیت مادرم و او یکسان است. او سرپرست خانواده‌اش بود و مادر من هم سرپرست خانوادۀ خود‌. هر دو وظیفۀ‌شان را از دست دادند و محتاج دیگران شد‌ند. 

من و خواهرم زیاد کار می‌کنیم، ولی دستمزد کمی به ما می‌دهند. من که ماهانه ‌‌۵۰۰‌۱ افغانی دریافت می‌کنم، برای خانه روغن و برنج می‌خرم و خواهرم سمیه در بدل کار مواد غذایی، لباس و کفش به‌دست می‌آورد. لباس جدید هم نمی‌دهند؛ لباس دست‌دوم کودکان خود‌‌ را ‌می‌دهند. برخی‌ خوب‌‌ و قابل استفاده است و برخی‌ که قابل استفاده نیست، ‌در دیگدان می‌سوزانیم و با آن غذا می‌پزیم.

[ساعت: ۱۱:۱۵ پیش‌از‌چاشت]

بالأخره از خانه برآمدم و تا ۱۰ دقیقۀ دیگر به خانه‌ای برای صفاکاری می‌روم. آنجا امروز لباسشویی دارم و باید نان بپزم. کارم کم است، اما پول تمام روز را به من می‌دهند؛ چیزی که مرا خوشحال می‌سازد. وقتی به ‌خانم صاحب‌کار زنگ زدم‌ که کمی دیر‌تر می‌آیم، ‌خوشش نیامد، ولی بعداً شاید از تُن صدایم ‌فهمیده بود‌ که گرفتارم، ‌گفت که خودم را ناراحت نکنم و تا پیش‌از‌چاشت ‌برسم ‌که ‌به نان نیاز دارند. 

من از اینکه می‌توانم از خانه خارج شوم و ‌راه فراری از دعواها و بدخلقی‌های پدر‌اندرم دارم، خوشحالم. این‌طور می‌توانم چندساعتی آرامش داشته باشم. اینجا اما بعضی وقت‌ها سخت می‌رنجم، به‌خصوص وقتی دختر هم‌سن‌و‌سال صاحب‌کارم‌ ‌به من دستور می‌دهد‌. ‌دوست داشتم من هم مثل اون لپ‌تاپ داشته باشم و اگر حضوری نشد، حد‌اقل آنلاین به درس‌هایم ادامه بدهم. ‌اینکه نمی‌توانم مکتب بروم‌، برایم درد‌آور است. اگر درس می‌خواندم جای بهتری کار می‌کردم. مزد بیشتری می‌گرفتم و یا  اگر فقیر نبودیم، مثل دختر صاحب‌کارم می‌توانستم لپ‌تاپ داشته باشم و آنلاین ‌درس‌ بخوانم؛ اما نه طالبان بر ما رحم کرد‌ و نه روزگار. از یک طرف فقیر زاده شدیم و از طرف دیگر ‌طالبان مکاتب را بستند. هرچند جایی که ما رایگان درس می‌خواندیم، بین پولدار و فقیر تبعیض قائل بود. 

‌قبل از قدرتگیری طالبان، ‌کاکایم به مادرم می‌گفت: «دخترانت را به مکتب نفرست، بیراه و گمراه می‌شوند. یک روز با کدام پسر وارد رابطۀ عاشقانه خواهند شد‌.» مادرم به این دلیل که خود‌ معاش داشت، به حرف کاکایم ارزش قائل نمی‌شد و ما را به مکتب می‌فرستاد. او می‌گفت: «دختر باید تعلیم ببیند‌ تا برای خودش کسی شود.» آن وقت کاکایم هم نمی‌توانست ما را لت‌و‌کوب کند. ترس داشت؛ ترس از قانون و پولیس. اما حالا زیاد خوش است‌ که در کنترول اوییم.

[ساعت: ۳:۱۰ چاشت]

امروز زن‌ صاحب‌کارم به من دو متر پلاستیک ‌و یک پرده داد. ‌خوشحالم که این پرده به دستم رسید. ما در یک دو‌اتاقه زندگي می‌کنیم‌ که پنجره‌هایش شیشه ندارد. باید پلاستیک بزنیم. چند وقت بود‌ که پلاستیک پاره شده بود و باد وارد خانه می‌شد. این خانه را ‌مردی، که خود‌ در خارج از افغانستان زندگی می‌کند، به ما رایگان داده است‌ تا ‌مدتی در آن زندگی کنیم. قبلاً در منطقۀ سانچارک‌ زندگي می‌کردیم. حویلی ما کرایی بود و باید ماهانه ‌‌۵۰۰‌۱ افغانی کرایه ‌می‌پرداختیم. ‌بعد از قدرتگیری طالبان کاروبار‌ کاکایم ‌نچلید و مادرم نیز بیکار شد و به این خاطر وضعیت ما خراب شد و نشد‌ که کرایۀ خانه را بپردازیم. بیشتر وسایل خود را فروختیم و مصارف خانه را پرداختیم‌ تا اینجا را پیدا کردیم. 

درواقع دو روز قبل به صاحب‌کارم گفته بودم‌ که اگر پلاستیک و یا پرده‌ای در اختیار دار‌د، به من بدهد. به خاطر دریافت پرده، ‌امروز ‌‌با خوشحالی به خانه برخواهم گشت‌. چند وقت است که خیلی هوا سرد شده است. ما یک پتو‌‌ داریم که هر پنج خواهر و برادر شبانه زیر آن می‌خوابیم. از سویی هم ‌پاره شدن پلاستیک پنجره ما را به درد سر انداخته بود. حالا اما دلم جمع شد.

خواهرم نیز یک ساعت بعد از من بر‌می‌گردد. وقتی که او می‌آید، بیشتر از من همه برایش خوش می‌شوند، چون به او غذا، نان و لباس ‌می‌دهند. کاکایم روزانه ۵۰ تا ۷۰ افغانی کار می‌کند. او هر روز ۲۰ افغانی را شیر به خواهر شش‌ماهه‌ام می‌خرد و برخی نیازمندی‌های دیگر را تهیه می‌کند. خوراکه‌باب وظیفۀ من و خواهرم است که ‌تهیه کنیم. مادرم به دلیل ضعف‌ بدنی کم‌خون شده است. شیر هم ندارد. به همین علت برای خواهر کوچکم شیر می‌خریم. این وضعیت را که می‌بینم امیدی به فردا ندارم. روز‌به‌روز وضعیت بدتر می‌شود. فکر نکنم قرار باشد چیزی تغییر کند؛ ما تا ابد اینطور بیچاره خواهیم ماند!

* راحله، ۱۴ ساله، باشندۀ ولایت جوزجان است و ‌قبل از قدرتگیری طالبان ‌دانش‌آموز صنف هشتم ‌بود.