رشمین جوینده: به جای مذاکره با طالبان، باید آنها را محاکمه کرد
اشاره: در دورۀ پس از بازگشت طالبان به صحنهٔ سیاست افغانستان و تشدید محدودیتهای مرتبط با آموزش و اشتغال زنان در کشور، رشمین جوینده بهعنوان زنی شناخته میشود که با سایر زنان معترض، صدای اعتراض علیه طالبان را به گوش جهانیان رساند. این اعتراضات که در کابل و شهرهای مختلف افغانستان بهمنظور دفاع از حقوق زنان، بهویژه حق آموزش و کار، انجام یافتند، بهسرعت توجه رسانههای ملی و بینالمللی را به خود جلب کردند. این اعتراضات، در کنار واکنشهای سرکوبگرانهٔ طالبان، نشان دادند که مبارزهٔ زنان برای حقوق و جایگاه مناسب خود همچنان ادامه دارد.
رشمین جوینده، که خود تجربهٔ زندان طالبان را پشت سر گذاشته است، در حال حاضر در به فرانسه در تبعید بهسر میبرد. او همچنان به اهداف و تعهدات قوی خود در دفاع از حقوق بشر و مبارزه با نظام طالبانی پایبند است و تلاش میکند تا در مبارزه با طالبان و تحقق حقوق زنان در افغانستان، نقش مؤثری ایفا کند. او از جامعۀ جهانی خواسته است که مردم افغانستان را تنها نگذارد و به جای مذاکره با طالبان، آنها را پشت میز محاکمه بنشانند.
در مصاحبهای که به مناسبت دومین سالگرد سقوط نظام جمهوری در افغانستان انجام شده است، رشمین جوینده با زنتایمز دربارهٔ تجربیات خود پس از بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان، سخن گفته است.
زنتایمز: تلاشهای خود را از کجا شروع کردید و در مورد زندگیتان به ما بگویید که پیش از آمدن طالبان چگونه بود و بعد از طالبان چگونه تغییر کرد؟
جوینده: دیشب لحظهای با خودم فکر میکردم که چهگونه بود. من از کجا طالب را شناختم؛ متوجه شدم زمانی که طفل بودم حمید، برادر بزرگترم، که تقریباً چهار یا پنجساله بود، بهخاطر بازی به کوچه میرفت و بعداً که به خانه برمیگشت، در جیبش پوچکهای خالی مرمی بود. آن زمان شبها جنگ میشد و پوچکهایش روزانه در کوچهها میماند و او آن پوچکها را جمع و با آن بازی میکرد. آن زمان زمان طالبان بود. او هر روز که میرفت میتوانست پوچکهای بیشتری را جمع کند. من از صدای پوچکها در جیب حمید بسیار خوشم میآمد، هرچند برایم نمیداد. من از قصۀ پشت سر آن خبر نداشتم که هر شب این پوچکها و مرمیها به قصد گرفتن جان آدمها فیر میشود و همان پوچکها بوده است که من و خانوادهام را نمیگذاشت شبها بخوابیم و شبهایی که جنگ میشد، من و خانوادهام به تهکوی یکی از همسایهها میرفتیم. بیشتر همسایهها به همان تهکوی میرفتیم، چون یک تهکوی بیشتر نبود. من میتوانستم راه بروم ولی نسترن خواهرم بیشتر وقتها در بغل مادرم بود. بعضی شبها مرمیهایی را که روی آشپزخانۀ ما میگذشت میتوانستیم ببینیم و حلیمه خواهر کلانم مرمیها را حساب میکرد و من، نسبتبه تهکوی، بیشتر خوش داشتم در آشپزخانه باشم، چون این برایم جالبتر تمام میشد و باید چراغها را خاموش میساختیم. غور متاسفانه یکی از ولایتهایی بود که راههایش صعبالعبور بود و طالبان باعث شده بودند که ما اصلاً لامپ و برق را نشناسیم. یعنی من از وقتی که فهمیدم زندگی همین معنا را میداد که شبها هر لحظه پت باشم و مادرم برایم بگوید که گوشهایم را با دستانم محکم بگیرم که صدا را کمتر بشنوم.
غور تقریباً یک سال بعد از طالب آزاد شد. جنگ طولانیتر بود. من در صنف اول مکتب سلطانراضیۀ غور شامل شدم. مکتب را در غور تمام کردم و بعد از اینکه به کابل آمدم، امتحان کانکور دادم و در رشتۀ جامعهشناسی دانشگاه کابل کامیاب شدم. سپس در وزارت معادن در بست معینیت بهحیث دستیار کار کردم. بعداز آن با رسانهها بهحیث کارآموز همکار بودم که معاش هم نداشت. سپس بورسیۀ تحصلی گرفتم و رشتۀ اقتصاد را در ایران خواندم. مضمونی که برایم جالب بود مضمون توسعۀ ایران بود و موضوعی که در این مضمون برایم بسیار جالب بود این بود که در افغانستان فرزندآوری زیاد بود. مردم فقیرند ولی طفل زیاد میآورند. منبع درآمد کم و طفل بیشتر باعث میشود که اطفال به سرنوشت دشواری دچار شوند. من بارها از مردم قریه، زمانی که خانۀ ما در کابل بود، میشنیدم که میگفتند فرقی نمیکند داعش باشیم یا طالب، هر کدام که پول بیشتری بدهد طرفدار آنیم. از همان زمان فهمیدم که اولاد مردم شکار تفکر طالبانی میشوند. من ریشۀ اصلی آن را در فقر یافتم؛ فقری که ناشی از فرزندآوری بالاتر از منبع درآمد خانواده است. با خود میگفتم کارزاری را شروع کنم، اما نه به شیوۀ صدها پروژهای که داخل افغانستان آمد و نتیجهای نداشت. من فکر میکردم که خودم، حتا اگر پولی هم در دسترسم نباشد، از ولایت غور آغاز میکنم و آنقدر صادقانه کار کنم که مردم متوجه کار صادقانهام شوند و آن وقت بتوانم افراد بیشتری را در این دایره بیاورم. یعنی از نظر من جایی که میتوانیم افغانستان را اصلاح کنیم همین بود که فرزندآوری کنترول شود. ولی زمانی که به کابل آمدیم بعد از مدتی متوجه شدم که ما به فکر بهتر کردنیم و متاسفانه اشرف غنی به فکر غرق کردن است. سرانجام هم کشور را به طالبان سپرد.
زنتایمز: اولین روزی که به تظاهرات پیوستید و شروع کردید که آگاهانه بگویید من دیگر سکوت نمیکنم، چه احساس کردید؟ چون خطر بزرگی در آنجا وجود داشت، میشود تجربه و احساسات خود را برای ما بیان کنید؟
جوینده: روزی که طالبان آمد، من تمام روز گریه کردم، در حالی که طرح شروع کردن داشتم. فهمیدم که زندگی ختم شده است. دقیق تاریخ آن یادم نیست، شب متوجه شدم سه دختر رفتهاند و تظاهرات کردهاندو آنها را خیلی نمیشناختم. من، خواهران، برادران و خانم برادرم، بهجز مادر، پدر و خواهر کوچک هشتسالهام، در کل ۹ نفر بودیم و همه بیرون شدیم. طبیعی است که مادر و پدرم ناآرام بودند و عذر کردند [که خطر نکنیم و] ما گفتیم حتا اگر کشته شویم، بازهم کم است و گفتیم که ما باید بسیار پیشتر مبارزه را شروع میکردیم. زمانی که رفتیم، نتوانستیم به تظاهرات برسیم چون راهها را طالبان بسته کرده بوند. در هر تاکسی که مینشستیم ما را از تاکسی پایین میکردند. در یک تاکسی نشستیم و به راننده گفتیم برایش یک هزار افغانی میدهیم. راه خیلی کم مانده بود و چندین بار طالب او را ایستاده کرد و بالاخره او را از موتر کشید و یک سیلی محکم به رویش زد. راننده منصرف شد. بالاخره در راه خانه روان شدیم و گریه میکردم، بهخاطر بغضی که باید در تظاهرات فریاد میزدیم. یک روز دیگر بود، که تاریخش یادم نیست، در تظاهرات روبهروی دروازۀ سفارت پاکستان شرکت کردیم. من طرفدار رفتن خواهران و برادرانم متاهلم نبودم. فقط میخواستم کسانی که مجرد هستند بروند، چون کسی که فرزند دارد اگر کشته شود فرزاندانش بیسرپرست میمانند، اما برای مجردها فرقی نمیکند چون کدام آیندهای در اینجا ندارند. وقتی به خواهرم گفتم نرود، گپ مرا قبول نکرد و گفت من به هیچ چیز فکر نمیکنم. فرزندانم هیچ آیندهای ندارند و من دیگر به آنها فکر نمیکنم که سرپرست داشته باشند یا نداشته باشند و بالاخره با ما آمد. وقتی بعد از بیست دقیقه به ساحۀ تظاهرات رسیدیم دیدیم که طالبان زنان معترض را لتوکوب میکنند. با هرچیزی که به دست دارند یکی با چوب، یکی قنداق سلاح و دیگری هم با دست و پا میزدند. و ما کوشش میکردیم، با رفتن بین جمعیت، از خود محافظت کنیم. بعد از چند لحظه صدای خیلی بلند را شنیدم. وقتی به اطرافم دیدم متوجه شدم که خواهر بزرگم به زمین افتاده، دویدم و خواهرم را بلند کردم. پرسیدم چه شده؟ گفت شانهاش کار نمیکند. گفت با قنداق سلاح به شانهاش زدهاند. بهحدی محکم زده بود که خواهرم نمیتوانست دستش را تکان بدهد. وقتی بردیم شفاخانه دیدیم شانهاش سیاه و کبود و کمرش سیاه شده بود. از مادرم پنهان کرده بودیم. به خانۀ خودش بردیم و برای شرکت در تظاهراتهای دیگر به ما اجازه نمیدادند. بعد از این تظاهرات من و نسترن، خواهرم در تظاهراتها اشتراک کردیم و خواهر دیگرم را نگذاشتیم اشتراک کند. من، نسترن و سمیه به هرچه تظاهرات شد، رفتیم. خواستیم نشان بدهیم که چه میخواهیم. در ۳۰ اکتبر در تظاهراتی با چادرهای رنگی و سیاه خواستیم پیامی را به جهانیان برسانیم، ولی پیش از اینکه ما ۱۴ دختر به ساحه برسیم، به گفتۀ رسانهها، ۳۰۰ نیروی طالب، بهشمول گروه بدری، در جادهها آمده بودند. با سلاحهای سبک و سنگین آمده بودند. بزرگانشان هم آمده بودند؛ از لباسها و موترهایشان معلوم میشد که کلانهای طالبان نیز آمده بودند. ما تقریباً ۳ تا ۴ ساعت در محاصره بودیم. ما ۱۴ نفر ولی آنها با سلاحها و تفنگهایشان تقریباً ۳۰۰ نفر بودند. من خندیدم و به یکی از همانها گفتم چقدر از ما میترسند. من لذت میبرم از زجری که او میکشند و چقدر افتخار کردم که او از ما ۱۴ دختری که با کاغذ و قلم در مقابلش ایستادهایم، با توپ و تفنگش مقابل ما میآیند. همین افتخار همین لحظه برای من بس است و مطمئن هستم مبارزات زنان افغانستان الگوی تمامی زنان دنیا خواهد شد. مطمئن هستم تاریخ هیچگاه این حرکتهای زنان افغانستان را از یاد نخواهد برد. در تظاهرات دیگر پیش وزارت امور زنان، که بعداً به ریاست امر به معروف طالبان تبدیل شد، خالۀ خود را با خود برده بودم. در جریان فیر هوایی آنها خالهام زخمی شد. صورت او زخمی شد و خودم را نیز تیله کردند، به زمین خوردم و یک طرف صورتم زخمی شد که بعداً مجبور شدم یک دندان خود را بکشم. هر بار به تظاهرات میرفتم، زخمی به خانه برمیگشتم. یک بار دست نسترن زخمی شد. مادرم میگفت که من خانهاش را چهارصد بستر جور کردهام. هر بار میروم یک زخمی جدید به خانه میآورم، ولی بزرگواری میکردند مادر و پدرم. تا به خانه میرسیدم خون در رگهایشان خشک میشد، ولی میدانستند اگر نگذارند که بیرون برویم، در خانه میمیریم و سپاسگزارشان هستیم که گذاشتند برویم و مبارزه کنیم.
زنتایمز: میشود در رابطه به مبارزاتیکه در آن بازداشت شدید، به ما بیشتر جزئیات بدهید؛ اینکه چطور دستگیر شدید، چند روز در زندان بودید و چه بر شما گذشت؟
جوینده: تمامی زنان با آمدن طالبان زندانی شدند، ولی ما یک تعداد به جرم رعایت نکردن قوانین زندانی به نام افغانستان، از سلولی به نام خانه، به سلول دیگری انتقال داده شده بودیم. ما از قبل هم زندانی بودیم، ولی به سلول دیگری انتقال داده شدیم به جرم اینکه در افغانستان قوانینی گذاشتند که زنان باید بمیرند. چرا میگویم بمیرند؟ چون ظلمی که در مقابل زنان افغانستان هست فراتر از خشونت، ستم، زورگویی، تبعیض و آپارتاید جنسیتی است. هیچ جملهای در دنیا قادر نیست که رفتار طالب را در مقابل زنان افغانستان تعریف بکند. وقتی فراتر از آپارتاید میگویم به این دلیل است که کسانی که بهخاطر آپارتاید قومی دچار مشکلات شده بودند، راهی و فضایی برای زندگی داشتند یا مثلاً بازارها تفکیک میشد بین سیاهپوستان و سفیدپوستان و بالاخره سیاهپوستان کاری را انجام میدادند تا منبع درآمدی داشته باشند. چیز خیلی ناچیزی برای زنده ماندنشان در نظر گرفته شده بود؛ اما برای زنان افغانستان همان چیز خیلی ناچیز هم در نظر گرفته نشده است. یعنی وقتی زنی شوهرش را در انتحاری از دست داد نمیتواند منبع درآمدی داشته باشد. باید بمیرد چون زن هست. جملهای نیست که بتواند جفا و رفتار طالبان در مقابل زنان افغانستان را تعریف بکند. بنابراین ما این قوانین زندان را قبول نکردیم، در مقابل بیعدالتیها ایستاد شدیم. زیر سلطۀ طالبان پاداش یا زخمی و کشته شدن است، یا زندانی شدن؛ ما هم به پاداشمان رسیدیم.
ما ۳ دختر بودیم که به گیستهوز انتقال داده شده بودیم. به این دلیل که دستگیریهای طالبان افزایش پیدا کرده بود، فهمیدیم که جای ما داخل افغانستان نمیتواند باشد. به همین خاطر به فکر فرار از افغانستان بودیم. من پاسپورتم نیز مشکل داشت تا ریاست پاسپورت نتوانستم بروم. خانوادهام با کیس مادرم قرار بود طرف فرانسه حرکت کنند، اما آنها بهخاطر من دو هفته میشد در انتظار بودند. من هم حیران بودم چه کار کنم و یک نهاد برای ما چند دختر پیام داده بود که ما را به یک گیستهوز انتقال میدهند و بعد از چند روزی به قطر انتقال خواهند داد. گفتم من پاسپورتم مشکل دارد، گفتند اشکالی ندارد، انتقالم خواهند داد. بهزودی انتقال داده نشدیم. سهلانگاری هم نمیتوانم بگویم، ولی هر کسی که در داخل آن گیستهوز بودیم بارها اخطار دریافت کرده بودیم و شناخته شده بودیم. شب دوم بود که با وحیده صحبت میکردم دروازۀ اطاق کمی باز بود. یکبار متوجه شدم که طالب لنگیدار داخل دهلیز است. من طبق معمول دو ماه میشد که فراری بودم و به خانۀ هرکس که میرفتم اولین کاری که میکردم دنبال پیدا کردن راه فرار میگشتم که اگر طالبان داخل حویلی شود، از کجا فرار کنم. طبق معمول داخل گیستهوز نیز گشتم که از کلکین بروم طرف بالکن و از زینۀ چوبی که آنجا هست میتوانم پایین بروم. این راه فرار بود. طالب را که دیدم، اولین کاری که کردم برقع را پوشیدم و به وحیده گفتم طالب آمده است. من دستگیری خود را بارها بار تصور کرده بودم. وقتی که طرف تظاهرات میرفتیم با خود میگفتیم شاید امروز دستگیر شویم، اگر دستگیر شویم نباید بترسیم. اما وقتی طالب را دیدم، با اینکه تمرین زیاد داشتم که شوکه نشوم و نترسم، ولی باز هم خیلی ترسناک بود. شبیه مرگ بود. دروازه را قفل کردم و به وحیده گفتم از پشت سرم بیاید. از کلکین برآمدم طرف بالکن رفتم و طالب اولین کاری که کرده بود، راه فرار را بسته کرده بود. پس داخل اطاق شدم و وحیده هم داخل اطاق شد. وحیده هم خیلی ترسیده بود. هر دو نمیفهمیدیم که چه کار کنیم از شدت ترس. باورم نشد که راه را بسته کردهاند. ما در طبقۀ چهارم بودیم. با خود گفتم خود را از بالکن پایین میاندازم و دست و پایم اگر شکست خیر است، حداقل میتوانم فرار کنم. طرفهای شام بود و هوا تاریک شده بود. متوجه شدم داخل کوچه انگار سنگ و چوب طالب شده بودند و میلههای تفنگ تمامشان بالا شده بود. به من گفتند داخل میروم یا تیربارانم کنند. مجبور دوباره داخل اطاق شدم. از این ترسیدم که دروازه را بشکنند. نمیفهمم که در این جریان وحیده چه کار میکرد. گفتم خودم دروازه را باز کنم، چون دیگر راهی نبود. دروازه را باز کردم و دو تن از خانمها داخل اطاق شدند. یک طالب، که لنگی سیاه بر سر داشت، ایستاده بود. خیلی حرفهایشان را نمیفهمیدم چون پشتو حرف میزدند، ولی میفهمیدم که خبیث میگفت. ما چون گوشیهایمان را نمیدادیم، میگفتند اینها را بزنید. بالاخره گوشیها را از ما گرفتند. دختران را ابتدا داخل اطاق آوردند، بعد ما را به طبقۀ اول بردند. مشکل من این بود که خواهرزادۀ خردم را با خود برده بودم؛ پسر شانزدهسالهای که بهعنوان محرم با خود برده بودم. تمام نگرانی من همین بود که مادر او تنها دو پسر دارد و شوهرش هم قبلاً وفات کرده بود. پسر امانت مردم را به دست طالب داده بودم. لحظههایی که از زینهها پایین میرفتیم تا به موترها برسیم، عذر من همین بود؛ میگفتم داخل همان ساختمان ما را زندانی بکنند. جای دورتری نبرند. از زندان میترسیدم و میگفتم ما را زندان نبرند. صداهای لتوکوب محرمهایی که در اطاق دیگر بودند، به گوشم میرسید. بعضی دختران شوهر و بعضیها هم برادر خود را همراهشان داشتند. بیرون که رفتم دیدم دستان خواهرزادهام را بستهاند؛ پشت سر یک طالب بین مردهایی بود که دستشان بسته و سرشان خم بود. آن حالت خیلی سختتر از مرگ بود. من دیگر واقعاً از مرگ نمیترسم چون مرگ را تجربه کردم. من در حالی که مردن خود را میدیدم مردن صدها دختری که در سختیهای کابل مبارزه کرده بودیم را میدیدم؛ من مرگ خواهرزادۀ خود را پیش چشمانم میدیدم و تنها مرگ نه، خیلی سختتر از چیزی به نام مرگ بود. ما رفتار طالب را با دخترانی که قبل از دستگیری ما دستگیر کرده بودند شاهد بودیم، که در مزار و کابل دستگیر شده بودند. ما را در وزارت داخله، به کودکستان انتقال دادند و در مسیر راه که ما را انتقال میدادند، او در داخل موتر سر پا ایستاده بود. وقتی که ما را داخل زندان بردند با خود میگفتم زودتر بیایند و از ما بازجویی کنند تا معلوم شود که از ما چه میخواهند. همان شب بهخاطر نفر کشتهشدۀشان نیامدند. فردا نیز تا صبح ناوقت نیامدند. اگرچه صبح وقت از یکیـدو تن از دختران بازجویی کرده بودند، ولی از تمام ما بازجویی نکرده بودند. مرا تنها بهخاطر مبارزات ما مقصر نمیدانستند، بلکه میگفتند وقتی ما را انتقال میدادهاند یک نفرشان کشته شده است. از نظر طالب ما در کل مجرم بودیم و یکی از جرمهای ما همین بود که ما سبب شده بودیم طالب به رسمیت شناخته نشود. ما باعث شده بوده بودیم پولهای افغانستان منجمد بماند. ما مقصر بودیم چون زن بودیم. هر روز چندین بار بازجویی میشدیم. هر روز چندین بار توهین میشدیم و هر روز اخطار داده میشدیم که حبس ابد میشویم و قرار است ما را شکنجه بکنند. درست است ما چند نفر شکنجه جسمی نشدیم، ولی طالبان میدانستند که چطور ما را شکنجه روحی بکنند. چیزی نبود که اتفاقی باشد، آنها میدانستند که چه کار کنند تا بیشتر اذیت شویم. در جمع ما زنانی بودند که اطفالشان نیز با آنها بودند. چند روزی برای ما نان ندادند. فقط روزی یک وعده برای ما نان خشک میدادند. ما اشتهایی برای خوردن نان نداشتیم، ولی کودکان خیلی ناآرامی میکردند. بهخاطر ناآرامی کودکان، فضای زندان خیلی تنگتر و سختتر میشد. زنان و مادرانی در جمع ما بودند که بهخاطر فشار خون بالا و شکرشان نیاز به دارو داشتند؛ اما از آنها گرفته میشد و ما اذیتهایشان را میدیدیم. هر بار که از ما بازجویی میکردند، ما را اخطار حبس تا زمان نامعلوم میدادند. اینها خیلی سخت بود و تمامی خواست ما از آنها فقط همین بود که برای یک بار اجازۀ صحبت بدهند. هر قدر جرم ما سنگین بوده باشد، حتا اگر قتل هم کرده بودیم، حق داشتیم خانوادههایمان را ببینیم. آنها باید بفهمند که دخترانشان چه شده و ما در جامعۀ سنتی مانند افغانستان کلان شدهایم. با اینکه خیلی از طالب میترسیدم، چندین بار درخواست دیدن خانواده را دادم. دخترانی هم بودند که به خاطر نگرانی در مورد خانوادههایشان بهحدی گریه میکردند که ضعف میکردند. طالبان حتا یک بار اجازۀ تماس گرفتن با خانوادههایمان را نمیدادند. میفهمیدیم که خانوادههایمان چه دردی را میکشند؛ ماهها شده بود که بهخاطر اشتراک در اعتراضات آنها را زجر داده بودیم. میفهمیدیم که خانوادههایمان هر لحظه میمیرند. ما تنها نبودیم با هر کدام از ما صدها نفر میمردند. ما در داخل زندان و خانوادههایمان در بیرون از زندان میمردند. لحظهای که ما را داخل وزارتخانه کردند همه ترسیده بودیم و نمیفهمیدیم آنجا کودکستان است. همین طور که داخل میرفتیم میدیدیم که روی دیوار دهلیز عکسهای مادران نقاشی شده بود که فرزندانشان را در آغوششان گرفته بودند. طالبان چهرۀ مادران نقاشیشده را بهشکل خشنی تراشیده بودند که حتا رنگ دیوار نیز جدا شده بود. با دیدن آن فهمیدم که طالب تنها با من نه، بلکه با وجود من بهعنوان یک زن مشکل دارد. شکل آن عکسها همین پیام را میداد که طالب با وجود زن همین مشکل را دارد. شب سوم یا چهارم ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب دیدم زنانی را آوردند که حالشان پریشانتر از ما بود. تمامیشان میلرزیدند و چشمانشان پر از اشک بودند. در شروع به ما اجازۀ صحبت با آن خانمها را نمیدادند، اما پس از چندین روز برای ما اجازۀ صحبت دادند. به قول یکی از آن زنان، او یک زن تاجر بود که با تمام پرسونلش آورده شده بودند. دو مرد خارجی بین مردها زندانی بودند و یک زن که کارمند همان زن تاجر بود و دو کودک داشت و دو خدمتکارش را نیز آورده بودند. موضوع درددهنده برای من در زندان این بود که طالبان با زندانیان زن بسیار بهصورت بسیار خشن صحبت میکردند. چنانکه به من توهین میکردند. هر لحظه موبایلهای زنان را چک میکردند. آنجا دریافتم زنانی که با آنها کار میکنند نیز زندانی هستند. آنها زندانیتر از ما بودند. ما امیدوار بودیم که روزی آزاد شویم، اما آنها راه فرار از طالب نداشتند. نظامیهای حکومت قبلی بودند که فعلاً طالبان آنان را مجبور کرده بود تا از طالب حمایت بکنند. در جمع ۶ زنی که از هر دو شب در شیفت بودند، یک خانم به نام استوری بود؛ او با وجود اینکه از جنس خود ما بود، بسیار تلاش میکرد ما را زجر بدهد و اذیت کند. حتا به اطفال و کودکان نیز رحم نمیکرد. خیلی اذیتمان میکرد. اجازۀ تشناب رفتن را برای ما نمیداد. شب میشد میگفت لامپ را روشن نکنید و ما را مجبور میساخت که در تاریکی داخل خانه باشیم. از هیچ توهینی نه به ما و نه به کودکان دریغ نمیکرد. زندانبانهای طالب حتا اگر زن باشند، آنجا زندانیاند و باید سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری به این امر آگاه باشند و بدانند که چنین زنانی با رنج و حبسی که هیچ پایانی ندارد زندانیاند و امیدوارم که بهخاطر آنها دادخواهی شود.
زنتایمز: مبارزات زنان بر جامعۀ جهانی چقدر تاثیر داشته است و نقش جامعۀ جهانی را چگونه میبینید؟ آیا به این صداها گوش دادهاند؟ و به صداهای دیگری که هنوز مبارزه میکنند در افغانستان و در زندانها به سرمیبرند؟
جوینده: ما در تظاهراتها هر بار تلاش کردیم به سازمان ملل و جامعۀ جهانی بگوییم که ما نه با قوانین طالب، بلکه با وجود طالب مشکل داریم. ما طالب را نمیخواهیم. ما خواستار تغییر سیاست طالب در قبال خودمان نیستیم؛ چیزی که ما میخواهیم محاکمۀ سران طالب بهعنوان قاتلان مردم و نابودکنندۀ خانۀ ما، مال ما، اموال ما، هویت ما و فرهنگ ماست. امروز دنیا نظرهگر است. طالبان را دعوت میکنند و در میز تصمیمگیرندگان مینشانند. این خود جفا و ظلم دیگری است در مقابل مردم افغانستان. یک جفای خیلی بزرگ که قاتل چندهزار مردم را، به عوض محاکمه، دور میز مذاکره مینشانند. این خود یک جرم بزرگی است که آمریکا در برابر مردم افغانستان انجام داد. ما خواستار تغییر قانون و سیاست طالب نیستیم. قوانین خوب به مجریان خوب نیاز دارد، نه تروریست. ما مردم افغانستان نمیتوانیم قاتلانمان را بهعنوان حاکمانمان بپذیریم، چه آنها تغییر کنند و یا نکنند. این اولین و آخرین پیاممان است.
سازمان ملل، کشورهای قدرتمند و سیاسیون جهان میگویند ما در تلاشیم طالبان را تغییر بدهیم. طالب که سالها در کوههای افغانستان تحت تحریم و محکوم بود، اصلاح نشد شما فکر میکنید حالا با این قدرت، پول، تانک و تفنگی که دارند اصلاح میشوند؟ طالب فقط به فکر کشتن و از بین بردم مردم است و اصلاحشدنی نیست. این اصلاً خواست منطقی نیست، خودشان هم میفهمند و ما هم میفهمیم. تنها تغییر از بین بردن طالب بود. خواست ما هم از بین بردن طالبان است؛ هیچ چیز دیگری نمیخواهیم.
زنتایمز: به نظر شما جامعۀ جهانی باید چه کار بکند؟ راه درست چیست؟ و زنان با تظاهراتی که انجام میدهند، پیامشان چیست؟
جوینده: اگر واقعاً بخواهند کمک بکنند، در قدم اول باید بالای طالب فشار بیاورند. اگر بخواهند ابزارهای فشار خیلی زیادند. به رهبران طالبان اجازۀ سفر ندهند و کمکهای میلیونی که هفتهوار به آنها میشود را متوقف کنند، چون آن پولها به مردم نمیرسد. همه به جیب طالب سرازیر میشود. همچنین بر کشورهایی که بهخاطر منافع خود تعامل با طالبان را دوست دارند فشار بیاورند که معاملاتشان را متوقف کنند.
اولاً ما دنبال تعامل دنیا با طالبان نیستیم. فکر نکنند که طالبان پذیرفته شوند آنگاه رفتارشان با زنان افغانستان تغییر میکند. فکر نکنند که طالبان، اگر به رسمیت شناخته شوند، مکاتب دختران را باز میکنند و به آنان اجازۀ رفتن به مکتب، دانشگاه و کار را میدهند؛ چون اگر طالب این کار را بکند، دیگر طالب نیست. طالب قابل تغییر نیست، بنابراین تنها کاری که میشود کرد این است که دنیا آشکار و پنهان به این گروه کمک نکند. مردم همینحالا از قانون خودتراشیدۀ طالبان بیزار شدهاند. طالبان با رفتاری که خود در افغانستان دارد، نمیتواند دوام بیاورد. مردم خودشان در مقابل طالبان ایستاد میشوند. بالاخره به تنگ میآیند و اقدام میکنند. حالا بعضی کشورها بهخاطر منفعت و اقتصادشان میخواهند از طالب استفاده کنند. بعضی کشورها بهخاطر سلطۀ قدرتشان بر کشورهای همسایه میخواهند از طالبان استفاده کنند. دنیا فکر نکند که تنها مردم افغانستان بدبخت میشوند؛ قرار نیست داستان طالب به اینجا ختم شود، بلکه در دنیا گسترش پیدا میکند. هزاران طفل قربانی سیاستهای طالب و آمادۀ پیوستن به صفوف انتحاریهای طالباند. طالب برای کشتن ما انتحاری آماده نمیکند؛ این گروه نیاز به میدانی دارد که در آن این بار قربانیشان ما نیستیم.
زنتایمز: به نظر شما این میدان کجاست؟
جوینده: اگر اینگونه رشد کند، هر کشوری میتواند باشد. شاید امروز طالب تنها مشکل ما باشد، ولی فردا مشکل تمام دنیا خواهد شد و تنها راهحل این است که مردم دنیا با زن افغانستان با مرد افغانستان و با ما یکجا شوند تا با هم دشمنی را که قرار است دنیا را بهخطر اندازد، از بین ببریم.
زنتایمز: به نظر شما مبارزات زنان چگونه ادامه پیدا خواهد کرد؟ آیندۀ مبارزات را چگونه میبینید آیا میتواند ادامه پیدا کند و اهمیت آن در چیست؟
جوینده: وقتی در زندان بودیم و ما را بهخاطر اعتراف اجباری بردند به ما نامهای مشخصی گفته میشد تا بگوییم آنها سبب شدند ما دست به اعتراض بزنیم. من از دختران درخواست کردم هرکدام نامی را یادآور شوند، اگرچه آن نامها از روی متن خوانده میشد و ما تکرار میکردیم. اگرچه چندین بار کمره را خاموش کردند و عصبانی شدند و گفتند اگر لتوکوب نمیخواهم حرفهایی را بگویم که میخواهند. من نام دو شخص غیر از آنهایی را میبردم که آنها دکته میکردند. توقع داشتم که دختران دیگر هم این کار بکنند. به این دلیل که تظاهرات پراکنده معلوم شود و از یک آدرس و منبع مشخص معلوم نشود. مطمئن باشید که خُلق دختران افغانستان از روزهایی که ما تظاهرات میکردیم، بسیار تنگتر شده است. حالشان خیلی بدتر و شکمشان خیلی گرسنهتر شده و خیلی بیشتر پشت درس و تعلم و کارشان دق شدهاند. اذیت شدنها نفسگیرشان کرده و امروز اگر نمیتوانند تظاهرات کنند به معنای رضایت زنان افغانستان نیست. فقط بهخاطر فضای تنگی است که طالبان برای آنها ایجاد کردهاند.
زنتایمز: در پایان اگر موضوعی و پیامی دارید، بیان کنید؟
جوینده: از زنان زندانبانی یادآور شدم که همانند زندانی با آنها رفتار میشد. دقیقاً چهار یا پنج ماه بعد از آزاد شدن ما از زندان، عکس کسی را در رسانهها دیدم که از شدت لتوکوب کشته شده بود و خانوادهاش او را در خیابانهای کابل پیدا کرده بود. او زندانبان طالب بود و از جسدش فهمیده میشد که از شدت لتوکوب جان باخته بود. او کسی بود که اعتراف اجباری را از روی خط میخواند و ما از پشت او تکرار میکردیم. کسی که گویا طالب بود. نام او زرغونه بود. جفایی که در مقابل زن افغانستان شده است، با هیچ واژه و عبارتی تعریفشدنی نیست. زمانی که من زندانی بودم، توانستم جفاهای دیگر این گروه را در گوشهها و حاشیههای زندان ببینم.