گلالی و جدال با هویت جنسیتی؛ نه امکان پذیرش عمومی جنسیت و نه امکانات تغییر آن
اشاره: اعضای جامعۀ الجیبیتی+ در افغانستان از به حاشیه رانده شدن، تحقیر و سرکوب و انکار دررنجاند. آنها از حمایت حقوقی و پذیرش اجتماعی بیبهرهاند. زنتایمز کوشیده است به آنها دسترسی یابد و وضعیت، مطالبات و مسائل آنها را گزارش کند و بازتاب دهد.
آنچه در ادامه میخوانید مصاحبۀ خانم ثریا محبوب*، فعال حقوق زن، با ترنسجندری به نام گلالی* است که میتواند گوشههایی از رنجها و مصائب جامعۀ دگرباشان افغانستان را به نمایش بگذارد.
این مصاحبه در تاریخ ۲۵ جوزای ۱۴۰۲ از طریق تلفن انجام شد و با اندکی ویرایش شکلیـمتنی منتشر میشود.
پرسش: لطفاً خود را معرفی کنید.
پاسخ: گلالی* هستم، ۳۶ ساله، تا صنف نهم درس خواندهام. بیکار استم و در شهر کابل با خانوادۀ پدریام زندگی میکنم.
پرسش: از هویت جنسی به ما بگویید. برداشت شما از هویت جنسی چیست؟
پاسخ: من در چندین صنف آموزشی که از طرف یک مؤسسه پیش از آمدن طالبان برگزار شده بود، بعضی از چیزها را در مورد هویت جنسی فهمیدم. آنچه یادم هست، گفتند که هویت جنسی دو بخش دارد: یکی احساس و رضایت خود آدم و بخش دیگر آنچه که مردم ما را [به آن] میشناسند. یعنی هویت جنسی دوطرفه است. هویتی که خود آدم احساس میکند و هویتی که به ما از طرف دیگران تحمیل میشود.
پرسش: خب، شما چه هویتی دارید؟ خود شما چه احساسی دارید و دیگران شما را چگونه میشناسند؟
پاسخ: من تا ۱۴ – ۱۵ سالگی هیچ نمیفهمیدم که هویت جنسیام چیست؟ چون از دختر بودنم راضی نبودم. احساس میکردم که نه دخترم و نه پسر. خانوادۀ من بسیار بسته بود. کسی حق نداشت [در آن] در مورد مسایل جنسی گپ بزند. هیچیک از اعضای خانوادۀ ما سواد آنچنانی نداشت و [آنها] خیلی هم مذهبی بودند. من حتی مادرم و خواهرم را نمیتوانستم بغل کنم. فضای خانه خیلی بسته بود. من از کودکی دوست داشتم با پسران بازی کنم. بازیهای پسرانه را دوست داشتم. از اندامم راضی نبودم. دوست داشتم پسر باشم. دوست داشتم با پسرها مکتب بروم و…، اما این حق را نداشتم. حتی یادم هست در سنین نوجوانی خیلی دلم میخواست به اندامهای دختران دست بزنم و احساس لذت داشتم. راستش [با مکث] از خودم هیچ راضی نبودم. دلم میشد با دختران یا زنان بخوابم، ولی جرئت نداشتم این احساسات خود را به کسی بگویم. بسیار وقتها ناراحت بودم، سردرد داشتم و از بودن در خانه دلم تنگ میشد. کلاً خودم را نیافته بودم و به هیچکسی اعتماد نداشتم که مشکلاتم را [به او] بگویم. چندبار میخواستم به مادرم بگویم، تا چیزی میگفتم، میترسیدم و گپم را عوض میکردم، ولی از دختر بودنم راضی نبودم. از هویت زنانگی خود راضی نبود. [مکث] حتی پریودم با دیگران فرق داشت. به پسران علاقۀ جنسی نداشتم و از ازدواج ترس شدیدی داشتم. در دوران کرزی بود که برای یک مریضی زنانه پیش یک داکتر رفتم. او گفت که من هرمونهای مردانه زیاد دارم و برایم تشریح کرد که حتی میتوانم خود را مرد بسازم. از او با ترس و شرم پرسیدم که مشکل من چیست؟ به من گفت که من نه زنِ زن هستم و نه مردِ مرد. گفت که من ترنس زن استم. بعدش این کلمه «ترنس» را زیاد جستجو کردم. زمانی که تلفن اینترنتدار داشتم در این مورد زیاد خواندم و فهمیدم که ترنس هستم. ولی خانواده و همسایهها و همگی باور دارند که من زن هستم. یکبار زن همسایه با ما مشاجرۀ لفظی کرده بود. به مادرم گفته بود که این دختر مردصفتت ترشیده است، ولی نفهمیده بود که من ترنس هستم.
پرسش: آیا خانوادهات از هویت جنسی و احساسات شما خبر دارد؟ آنها در مورد شما چه میگویند؟
پاسخ: ۲۳ یا ۲۴ ساله بودم که یکی از آشنایان پدرم به خواستگاری [من] آمده بود. تا من فهیمدم خودم را به مریضی زدم و گریه میکردم که من شوهر نمیکنم. پدرم بالای سرم آمد و اول با آرامی پرسید که چرا؟ کسی دیگر را دوست دارم؟ و اینطور سؤالات. من جواب دادم که کلاً از شوهر کردن بدم میآید. ناراحت شد و چند لگد به سر و شکمم زد و رفت. خواستگار رفت و بعد مادرم در خلوت از من پرسید که چه مشکل دارم. من قسم خوردم که از مردان خوشم نمیآید. از ازدواج و همبستری ترس دارم. اندامم مشکل دارد [مکث و کلمات نامفهوم]. بعدش به نظرم مادرم با داکتر گپ زده بود و داکتر برایش در مورد ترنس گفته بود و او به پدرم [گفته بود] و [اینگونه] کمکم همۀ اعضای خانواده [از وضعیت من] باخبر شدند. رفتار همه با من تغییر کرد. احساس میکردم همه از من نفرت دارند. مانند یک آدم نجس با من برخورد میکردند. چندین ماه و شاید هم یکسال، پدر و برادرم با من صحبت نمیکردند. مانند یک زندانی بودم. نمیتوانستم در هیچ مراسم و عروسی شرکت کنم. چند بار قصد خودکشی کردم. خیلی زجر کشیدم. بعد آهستهآهسته و با زحمتهای مادرم رفتار پدر و برادرم با من بهتر شد. تا اینکه برادرم جدا شد و رفت و کلاً اوضاع بهتر شد.
پرسش: ازدواج کردهاید؟ از شرایط خود بگویید.
پاسخ: حدود ده سال قبل، بر اثر فشار خانواده و مردم مجبور شدم با یک نفر که چهار تا کودک داشت، ازدواج کنم. نمیتوانم چیزی بگویم. خیلی شکنجه شدم. مثل حیوان با من رفتار میکرد. شب عروسی فهمیده بود که من مانند دیگر زنان نیستم [گریه و مکث] چیزی بر من گذشت که هیچ انسانی آن را نمیتواند تحمل کند. چوب را در بدنم میبرد [گریه]. مجبور شدم به یک پولیس زن شکایت کنم و او خانۀ امن را به من نشان داد. [به] آنجا فرار کردم و از آزار و شکنجه خلاص شدم. حتی زنان خانۀ امن و کارمندانش به من طعنه میدادند. هرچههرچه میگفتند. من در خانۀ امن بودم که شوهرم طلاقم را داده بود و از پدرم صد هزار افغانی گرفته بود.
پرسش: همسایهها و دوستانتان در مورد شما چه قضاوت و با شما چه برخوردی دارند؟
پاسخ: تا عروسی نکرده بودم، شاید بهجز خانوادهام هیچکس دیگر [از وضعیت من] خبر نداشت و کلاً با دیگران رفت و آمد زیادی نداشتم و گوشهگیر بودم. وقتی خانۀ امن رفتم، شوهرم به همه گفته بود که فلانی «زن نیست». ایزک است و اینطور چیزها.
از خانۀ امن که به خانۀ پدرم رفتم، برخورد و رفتار همه تغییر کرده بود. هم بهخاطر فرارم و هم بهخاطر مشکل جنسیام، همه [با من] با توهین و تحقیر برخورد میکردند. بسیاری از همسایهها با ما قطع رابطه کرده بودند. خیلی بد میگذشت. پدرم بارها میگفت به آنها آبرو و عزت نماندهام. بالاخره جنگها در منطقۀ ما زیاد شد و پدرم به کابل کوچ کرد. اینجا در کابل کسی به کسی کار نداشت و شاید کسی خبر هم نداشت که من کیستم.
پرسش: آمدن طالبان چه تأثیری بر وضعیت شما دارد؟
پاسخ: وقتی به کابل آمدم، از طریق کارمندان خانۀ امن به یک مؤسسه معرفی شده بودم. آنجا کار میکردم. رئیس مؤسسه با یک خارجی گپ زده بود که برای [بازتایید] جنسیت کمکم کند و زمینۀ جراحی و تداویام را آماده کند. خیلی از کارها پیش رفته بود که این مصیبت آمد. همه چیز از بین رفت. مؤسسه بسته شد. کارم را از دست دادم. [تهیۀ] خرج خانه بر دوش من بود. قریب دو سال [است که] هیچ درآمدی ندارم. برنامۀ [بازتایید] جنسیت و تداویام لغو شد و زندگی تباهشدهام بیشتر تباه شد.
پرسش: چه چیزی بیشتر شما را اذیت میکند؟
پاسخ: همه چیز. هیچکسی مرا درک نمیکند. هیچکسی از مشکلم خبر ندارد. همیشه زندانیام. بیرون با چادری میروم و از ترس هیچوقت رویلچ (بدون چادری) بیرون شده نتوانستهام. هیچ جایی نیست که خودم را آزاد کنم. هیچ پناهگاهی نیست. پدرم دیگر کار نمیتواند. برادرم به ایران رفته و هیچ خبری از او نداریم. وکیلان گذر کمکها را خودشان میخورند. حق کار ندارم. مقدار پولی که از دوران کارم با آن مؤسسه ذخیره کرده بودم، همه را مصرف کردهایم. مادرم مریض است و صدها مشکل دیگر… همۀ اینها بر عهدۀ من است. کاش زنِ زن بودم که سرپرست میگرفتم یا مردِ مرد که میتوانستم کار کنم.
پرسش: از نهادها و مؤسسات کمککننده چه میخواهید؟
پاسخ: کاش تداوی میشدم و از اینهمه رنج و بدبختی خلاص میشدم. کاش طالبان میگذاشت کار کنم. هیچچیز دیگر برای گفتن ندارم. فقط کاش زودتر خلاص میشدم … .
یادداشت:
– ثریا محبوب، ماستر حقوق و فعال حقوق اقلیتهای جنسی در افغانستان است.
– گلالی، نام مستعار یک ترانسجندر در افغانستان است.