دشواری‌های کار یک خبرنگار محلی زن در قلمرو طالبان

حدود هفت ماه می‌شود که با «زن‌تایمز»، رسانۀ فعال در حوزۀ زنان به‌عنوان گزارشگر محلی کار می‌کنم. کار با رسانه‌ها در شرایط فعلی، برای یک زن بسیار دشوار است. طالبان محدودیت‌های بی‌شماری را برای زنان وضع کرده‌اند. زنان نمی‌توانند بدون محرم از خانه بیرون شوند، یا مایک به دست گرفته آزادانه با مردم مصاحبه کنند. طالبان اگر خبرنگاری را ببینند که با شخصی مصاحبه می‌کند، او را بازداشت کرده و مورد شکنجه و لت‌وکوب قرار می‌دهند. 

 به‌عنوان نمونه، ‌روزی طرف خانه می‌رفتم. ‌نزدیک مقام ولایت رسیده بودم که دیدم شماری از زنان و مردان رو به‌ روی ولایت تجمع کرده و دست به اعتراض زده‌اند. وقتی در مورد وضعیت ‌پرسیدم، گفتند: «طالبان خانه‌های معترضان را ـ‌که در دورۀ جمهوریت به آنها داده شده بودـ از آنها گرفته و به افراد وابسته به خود داده‌اند.» در همین حال متوجه شدم که یک طالب مسلح با قنداق تفنگش یک خبرنگار محلی را لت‌وکوب می‌کند. کمرۀ عکاسی‌اش را گرفته بر زمین کوبید و گفت: «چرا با یک زن حرف می‌زنی؟» 

از آن روز به بعد بسیار می‌ترسم. این ترس هرگز رهایم نمی‌کند؛ چه در خانه هستم یا بیرون از خانه. وقتی برای گرفتن مصاحبه از خانه بیرون می‌شوم دیگر امیدی به دوباره آمدن به خانه را ندارم. همیشه دو موضوع ذهنم را مشغول می‌کند؛ کشته شدن و یا زندانی شدن به دست طالبان. من از زندانی شدن یا از بین رفتن خود نمی‌ترسم، بزرگ‌ترین ترس من پدرم است که همیشه با من به‌عنوان محرم حضور دارد. می‌ترسم طالبان به‌خاطر من پدرم را زندانی کنند یا ضرری به او برسانند.  

گاهی سوژه‌هایی به من سپرده می‌شود که پیدا کردن منابع برای آنها بسیار دشوار است؛ چون مردم باور نمی‌کنند که من خبرنگار هستم. آنها از ترس طالبان نمی‌خواهند به ما معلومات دقیق بدهند. حتا برای مصاحبه هم حاضر نمی‌شوند؛ چون می‌ترسند که مبادا از اعضای استخبارات باشم و خود را کارمند رسانه معرفی کنم.  

گاهی شخصی برای مصاحبه حاضر می‌شود، اما من آنها را درست نمی‌شناسم. می‌ترسم از افراد طالبان یا عضو استخبارات باشد و بخواهد هویت مرا شناسایی و دستگیرم کند.  

گاهی سوژه‌هایی را کار می‌کنم که مجبورم دیدگاه‌های مقام‌های طالبان یا کارمندان ریاست‌های رژیم طالبان در ولایت را بگیرم. در این صورت چون خودم نمی‌توانم مصاحبه بگیرم، از کس دیگری یا یکی از دوستان می‌خواهم تا معلومات دقیق و درست را برایم تهیه کند.  

بزرگ‌ترین مشکل من این است که شمارۀ تلفن‌‌هایم زیر نظر طالبان است. روزی روی موضوع مهمی کار می‌کردم. ناچار بودم با بعضی از افراد تماس بگیرم تا از طریق تلفون معلومات خود را با من شریک کنند. متوجه نبودم که تلفنم تحت نظر است. ساعت‌ ۹ یا ۹:۳۰ شب از شماره‌های ناشناس برایم زنگ‌ می‌آمد. وقتی که پاسخ می‌دادم جوابم را نمی‌دادند. تصورم این بود که می‌خواهند موقعیتم را شناسایی کنند، لذا سیم کارت خود را دور انداختم. همان شب فامیلم مرا به جای دیگر فرستاد تا برای چند روز دور از آنها زندگی کنم. در آنجا نیز ترس از قلبم بیرون نمی‌رفت؛ چون می‌ترسیدم که اگر موقعیت مرا شناسایی کرده باشند، فامیلم را دستگیر خواهند کرد. در این صورت من چه چار کنم و چه راه‌حلی برای نجات‌شان پیدا نمایم. گاهی حس ناتوانی به من دست می‌داد و من نمی‌توانستم درست فعالیت‌های خود را انجام بدهم. 

این ترس و بیم را بارها در مصاحبه‌شوندگان خود نیز دیده‌ام. از همین جهت وقتی برای مصاحبه می‌روم، مصاحبه‌شونده پافشاری می‌کند که هویت اصلی‌اش را افشا نسازم. با اینکه قول می‌دهم که هرگز هویتش را فاش نمی‌سازم، باز هم می‌بینم که او نمی‌تواند راحت و آزادانه با من صحبت کند و همۀ اطلاعات خود را شریک بسازد. خصوصاً زنان دست‌فروش، فقیر و کارگر یا اطفال بی‌سرپرست که در جاده‌ها کار می‌کنند، هنگام مصاحبه بسیار هراس دارند که مبادا طالبان دستگیرشان کنند. چون ما در شهری زندگی می‌کنیم  که در هر چند کیلومتری آن، یک ایستگاه تلاشی وجود دارد. رنجر‌های گزمه هرلحظه از جاده عبور و مرور می‌کنند. من دو تجربۀ تلخ از این موضوع را روایت می‌کنم: 

یک‌ ماه ‌قبل برای مصاحبه با خانم فقیری در کنار جاده نشسته بودم. گزمۀ طالبان در حال عبور متوجه ما شد. من فکر کردم که حالا می‌آیند و مرا دستگیر می‌کنند. نفس عمیق گرفتم و موبایل خود را در آستینم پنهان کردم. آن زن نیز ترسیده بود، اما خوشبختانه بدون اینکه از ما چیزی بپرسند، از کنار ما گذشتند. من از استرس شدید نتوانستم مصاحبۀ درستی بگیرم. 

یکبار دیگر ‌با خانم دیگری مصاحبه می‌کردم. ایستگاه تلاشی طالبان با ما ۱۵ تا ۲۰ متر فاصله داشت. در جریان مصاحبه یک گروه از طالبان وسط جاده آمدند. متوجه شدم که آن خانم خیلی می‌لرزد. وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: «طالبان به ما دست‌فروشان دستور داده‌اند که نباید روی جاده‌ها دست‌فروشی کنیم.» آن خانم فکر می‌کرد طالبان دوباره او را دستگیر می‌کنند. من هم ترسیدم که مبادا بفهمند برای انجام مصاحبه آمده‌ام و مرا نیز دستگیر کنند. نفس عمیقی گرفتم. به آن خانم گفتم: «مادرجان! راحت باش. اگر نزدیک ما آمدند، ‌بگو مشتری است و از من وسایل می‌خرد و اگر من این وسایل را به فروش نرسانم یک لقمه نان از کجا پیدا کنم.» وقتی طالبان نزدیک ما آمدند و دیدند که ما مصروف خرید و فروش وسایلیم، از ما عبور کردند و دور شدند.  

با تمام این نگرانی‌ها و ترس‌ها، بسیار خرسندم که در چنین شرایطی کار می‌کنم و مشکلات زنان افغانستان و به‌حاشیه‌رانده‌شدگان را بازتاب می‌دهم. به امید روزی که زنان افغانستان بتوانند مانند مردان آزادانه و بدون ترس زندگی کنند و به حقوق انسانی خود دسترسی یابند. 

* ثنا عاطف، نام مستعار یک خبرنگار محلی است. 

به اشتراک بگذارید

Facebook
Twitter
Email
Print

مرتبط

Open chat
پیامی دارید؟
سلام
می‌خواهید پیامی را با ما شریک بسازید؟