اشاره: افغانستان همواره برای جامعۀ الجیبیتی کشوری خطرناک بوده است. به دلیل نبود قانون حمایتی از این جامعه، دگرباشان جنسی خشونتهای متفاوتی را از خانواده تا جامعه تجربه کردهاند. اکنون با قدرتگیری طالبان وضعیت برای دگرباشان جنسی پیچیده و دشوارتر شده است. سازمانهای مدافع حقوق بشر بارها از شکنجه و آزار و اذیت دگرباشان جنسی توسط جنگجویان طالبان گزارش دادهاند.
زنتایمز اینبار سراغ آرتمیس اکبری، فعال حقوق دگرباشان و رئیس سازمان «افغانالجیبیتی» رفته است تا از او در مورد سرگذشت خود و وضعیت جامعۀ الجیبیتی افغانستان و راهکارهای حمایت از آنها بپرسد. او کسی است که با هویت اصلی خود فعالیت میکند.
اکبری در تاریخ ۷۷ سالۀ شورای امنیت، نخستین شخصیت الجیبیتی از افغانستان و یکی از دو فرد فعال در این حوزه در جهان است که در آن سخنرانی کرده است. او میگوید که دگرباشان از خانواده تا جامعه و حتا فعالان زن و حقوقبشر مورد خشونت، توهین و تبعیض قرار میگیرند.
زهرا نادر، مدیرمسئول زنتایمز با آرتمیس اکبری گفتگو کرده است که بخش نخست آن را در ادامه میخوانید:
زنتایمز: میخواهم سؤال را از اینجا شروع کنم که خودت بهعنوان عضوی از خانوادۀ الجیبیتی افغانستان چگونه هویت خود را شناختی، در جامعهای که وقتی به دنیا آمدی به تو گفتند که وجود نداری؟ تجربۀ خودت چطور بوده است؟ و چگونه خودت را پیدا کردی و شناختی؟
آرتمیس: به نظر من یکی از پرچالشترین مرحلههای زندگی هر عضو جامعۀ الجیپیتی همین است که خودش را بشناسد. من در جامعۀ بستۀ ایران به دنیا آمدم، در شهری بسیار مذهبی بزرگ شدم. در آن زمان دسترسی به انترنت به آن صورت نبود و بعد که بزرگتر شدم، انترنت و گوشیهای هوشمند آمد. من نمیدانستم که همجنسگرایی به چه معناست، تنها دیدی که در مورد همجنسگرایی داشتم این بود که در قرآن گفته شده قوم لوطی بوده است و با همجنس خودشان ارتباط داشتهاند و بعد سنگسار شدهاند و همیشه این دید به ما تلقین شده بود. من همیشه عذاب وجدان داشتم و فکر میکردم که شاید این یک حس زودگذر باشد و بعداً از بین میرود. بعضی وقتها یادم میآید که در اخبار ایران میگفتند که دو مرد ازدواج کردند در کشورهای اروپایی، بعد من [با خود] میگفتم مگر میشود، من که اینطور نیستم، واقعاً چه بد و زشت است این کار. من خودم این حس را داشتم. بعد با گسترش انترنت، دربارۀ خودم تحقیق کردم، چون عذاب وجدان شدید داشتم. از یک طرف احساس میکردم که من جهنم میروم، آن وقتها خیلی مذهبی بودم و در یک خانوادۀ مذهبی بزرگ شده بودم. روزی از ملای مدرسۀمان پرسیدم که من این قسم هستم. او جواب داد: «نه تو باید توبه کنی. این کار اشتباه است و نباید این قسم زندگی کنی، به جهنم میروی.» این باعث شد که خیلی عذاب وجدان داشته باشم و خیلی خودم را سرکوب کنم و این سرکوب باعث افسردگی شدیدم میشد. بعد از طریق انترنت با واژۀ همجنسگرا آشنا شدم و بیشتر در مورد خودم تحقیق کردم، اول از همه حس خیلی خوب داشتم که من تنها نیستم، چون تا آن موقع فکر میکردم که تنها فردی که اینشکلی است، من هستم و بعد فهمیدم که نه این یک حس طبیعی است. ولی از یک طرف در جامعهای زندگی میکردم که زیستِ مرا انکار میکرد، سرکوب میکرد و اگر میفهمیدند که من همجنسگرا هستم، حکمش مرگ بود. ولی من بهخاطر همان افسردگی شدیدی که داشتم و دوران نوجوانیام بود و احساس تنهایی شدید میکردم و از طرف دیگر افکار مذهبی خیلی فشار میآورد، یکبار اقدام به خودکشی کردم. خانوادۀ من خیلی شوکه شده بودند و گفتند که برای چه این کار را کردی؟ من هم در وضعیت خوبی نبودم و گفتم که من همجنسگرا هستم. من آن لحظه فکر میکردم که خانواده از من خیلی حمایت میکند، اما متأسفانه اینطور نشد و یکی از بدترین تجربیات زندگی من بعد از آن اتفاق افتاد. وقتی به خانواده توضیح دادم، مرا بیشتر اذیت کردند و زیر فشار قرار دادند. از طرف آنها عملاً زندانی بودم. مجبور شدم که از ایران فرار کنم و به ترکیه بروم.
زنتایمز: اولین باری که فهمیدی که متفاوتتر از دیگران هستی چه زمانی بود و وقتی که خانواده تو را مجبور میکرد که داخل همان فرمتی که آنها میخواهند باشی، اینها چه تأثیر روانیای بر تو داشت و چه فکر میکردی و چه بر سرت آمد؟
آرتمیس: من از کودکی میفهمیدم که فرق دارم، ولی فقط همان کلمه (همجنسگرایی) را نمیدانستم، چون انترنت نبود، مقاله و کتاب نبود، ولی میدانستم که این حس را از کودکی داشتم. و در دورۀ ۱۸-۱۹سالگی بود که با همان واژه، یعنی همجنسگرایی آشنا شدم. اول حس آزادی در وجود آدم میآید و حس میکند که تنها نیست و حس خوشحالی پیدا میکند. آن موقع رفتم تلگرام را نصب کردم و افرادی مثل خود را پیدا کردم. آن زمان فضا طوری بود که انترنت فراگیر نشده بود و کسی به کسی اعتماد نمیکرد و مجبور بودید کلی وقت بگذارید و صحبت کنید تا بتوانید به هم بگویید. ولی وقتی خانواده فهمید بدترین تأثیر را روی من گذاشت. خانواده باید جایی باشد که آدم در آن احساس امنیت کند، ولی متأسفانه تجربۀ من این بود که آن امنیت از من گرفته شده، چون مرا پیش ملاها میبردند که باید چه طوری درمان شوم. آنها چیزهای خندهدار میگفتند؛ مثلاً میگفت روز سهشنبه شب بوده و جن از کنارش رد شده و بعد داخل بدنش رفته است. بعد به من میگفتند که چهل روز باید روزه بگیرد و غذا نخورد و هفت بار قرآن را تمام کند تا این جن از بدنش خارج شود. وقتی از آخوندی ناامید شدند مرا پیش یک آخوند دیگر میبردند. [بهگونۀ مثال ملایی] میگفت، وقتی که نطفۀ این میخواسته شکل بگیرد، [آن نطفه] حل شده با جن و این باعث شده که این طوری به دنیا بیاید و کاری هم نمیشود کرد. از بس مرا پیش این ملاها برده بودند که من کلاً از دین متنفر شده بودم. [این امر] به من خیلی ضربه زد، چون ملاهایی که مرا هر روز پیششان میبردند تا برای من دعا کنند، [به من] نگاهی تحقیرآمیز داشتند و نگاه تحقیرآمیزی که در خانواده ایجاد شده بود هم، بیشتر بهخاطر آن ملاها بود. در ترکیه اما یک خانواده خیلی به من کمک کرد، یک خانوادۀ مذهبی هم بود و مرد خانواده هم طلبه بود و خانم نیز خیلی مذهبی بود. وقتی آن خانم فهمید که من همجنسگرا هستم، از دید دیگری نگاه کرد و گفت که حتماً خدا تو را اینطور آفریده و من نباید به تو چیزی بگویم. من تو را همان قسم دوست دارم که خدا تو را آفریده و به تو احترام میگذارم. این تفاوت دیدگاهها در جامعۀ اسلامی را آن موقع متوجه شدم و با خود گفتم [این در حالی است] که مادرم مرا کسی میدید که جن در بدنش رفته است. اعضای جامعۀ الجیپیتیکیو خشونت را برای اولینبار از طرف خود تجربه میکنند و خود را همیشه سرکوب میکنند و سپس از سوی خانواده [سرکوب میشوند]. فکر میکنیم خانواده پشت و پناه ماست، ولی در این مورد خاص خانواده هیچوقت چنین نیست و این آزاردهنده و آسیبرسان است؛ آسیبهایی که شاید هیچوقت درمان نشود.
زنتایمز: چه وقتی در زندگی خودت این لحظه به وجود آمد که فکر کردی باید با نام و هویت اصلی خود فعالیت کنی و صدای این جامعه شوی؟ بیشتر دربارۀ آن لحظه بگو و این چگونه برای خودت اتفاق افتاد؟
آرتمیس: آن اتفاقات وحشتناکی که در ایران برای من افتاد، بعد مسیری را که طی کردم و به ترکیه رسیدم و آوارگی کشیدم. وقتی در چنین شرایطی بودم، در ترکیه آن خانواده خیلی روی من تأثیر گذاشت و باعث شد من کنشگری را شروع کنم؛ وقتی دیدم که آن خانواده حتی مرا نمیشناسد، ولی به من کمک میکند. به نظر من الگوی من همان خانم بود؛ خانمی که هزاره بود، سواد خواندن و نوشتن نداشت، کسی بود که پدرش را از دست داد، برادرش را از دست داد، دختر خودش در ترکیه کشته شد و اینهمه سختی را دیده بود. آنها ده سال در ترکیه زندگی کرده بودند و خیلی اتفاقات هم در افغانستان برایشان افتاده بود. بعد متوجه شدم که تنها من نبودهام و به خیلیهای دیگر هم کمک کرده بودند. میدیدم که دغدغۀ آنها همهاش این بود که به دیگران کمک کنند و بعد همین باعث شد که من آن احساس مسئولیت را پیدا کنم، چون یک نفر خود مرا از آن وضعیت نجات داده بود و من هم احساس میکردم که این وظیفۀ من هم است که به دیگران کمک کنم. ولی هنوز آن جرئت را نداشتم، چون واقعاً میترسیدم، تا اینکه کتاب خالد حسینی، بادبادکباز، را خواندم و یک کتاب دیگر هم نوشته بود به نام هزار خورشید تابان که در مورد وضعیت زنان افغانستان بود. آن دو کتاب باعث شد که کلاً از کلازد بیرون بیایم. سعی کردم از توییتر شروع کنم و در توییتر رفتم و خودم را آشکار کردم و دربارۀ جامعۀ الجیبیتی نوشتم و بعد کار خود را با رادیو شروع کردم. بهنظر من آن خانواده بود که باعث شد مسیر کنشگری درکل برای من باز شود.
زنتایمز: برای فعالیتی که داری انجام میدهی و کارهای زیادی که میکنی، از سوی خیلی از آدمها مورد حمله قرار میگیری. بیشترین آسیبها در مسیر فعالیتهایت از سوی چه کسانی بوده است؟
آرتمیس: موقعی که فعالیت خود را شروع کردم، اولین مصاحبهام با فرانک عمیدی در یک برنامۀ زندۀ اینستاگرامی بود. او خبرنگار بیبیسی جهانی بود. او از من پرسید که بهنظر تو جامعۀ الجیبیتی چند لایه خشونت را تجربه میکند و من پاسخ دادم چهار لایه: لایۀ اول خودش، لایۀ دوم خانواده، لایۀ سوم جامعه و اطرافیان و لایۀ چهارم حکومت و اگر حالا از من دوباره بپرسند میگویم که لایۀ پنجم همین فعالان حقوق بشر و کسانیاند که خودشان را فمینیست میدانند.
چون وقتی من فعالیتم را شروع کردم، فشار از سوی این چهار لایه را از هر طرف احساس میکردم. چیزی که واقعاً برای من دردناک است این است که میبینم کسانی که خودشان را فعال حقوق بشر میگویند، بارها مرا مورد خشونت قرار دادهاند، مورد آزار و اذیت کلامی قرار دادهاند و تحقیر کردهاند.
بگذارید از تجربۀ خودم بگویم. من از اشخاصی که خیلی شناختهشده هستند نام نمیبرم ـالبته زمان آن که برسد و آمادگیاش را داشته باشم، قطعاً از آن افراد نام خواهم برد؛ افراد شناختهشدهای در افغانستان که بعضیها سیاستمدار بودهاند.
وارد اروپا که شدم فعالیتهایم خیلی عمیقتر و گستردهتر شد و دیگر محدودیتها برداشته شد. آزادی سفر داشتم و سازمان خود را تأسیس کردم و کارهای من قویتر شروع شد. در کنفرانسی به بروکسل رفته بودم و چند فعال حقوق زنان آنجا بودند و چهرههای شناختهشدهای هم هستند. وقتی سخنرانیام تمام شد، دیدم که پشت سر من و [در حالی که] من بشنوم گفت: «حالا کونیها هم از ما حق و حقوق خودشان را طلب میکنند.» این برای من بسیار دردناک بود. من در آن سخنرانی گفتم که ما را سر میبرند، ما را میکشند که اینطور به دنیا آمدیم و این چیزی است که دست خودمان نیست، انتخاب شخصی هم نیست، حتی اگر انتخاب شخصی هم باشد کسی مستحق این نیست که سر بریده شود یا خانوادهاش ترکش کند. بعد چند جای دیگر هم [چنین واکنشهایی را] دیدم. [از جمله] یکی از فعالان حقوق بشر به من گفته بود که «از کی تصمیم گرفتی که این مسئله را تبلیغ کنی بین جامعۀ ما؟» و یا اینکه پارسال من در ساختمان پارلمان اروپا در مورد جامعۀ کوییر صحبت کردم، بعد یکی از کنشگران زن افغان که سالها در اروپا هم زندگی کرده در راهروی که در حال رفتن بودم، با حالت تمسخر و خنده صدایم زد و گفت: «یک کم از همجنسبازها برای من بگو.» من همیشه هرجایی که سخنرانی داشتم و در آنجا از کنشگران افغان بودهاند گفتهام که زنان افغان و جامعۀ الجیبیتی درد مشترک دارند و خشونتهایی را که تجربه میکنند از یک ریشهاند و آن هم بهخاطر مردسالاری افراطی است که همۀ ما تجربه میکنیم. باید در کنار هم با این مردسالاری افراطی مبارزه کنیم، اما در کمال تعجب بارها دیدهام که متأسفانه از سمت همان افرادی که خود را فعال حقوق زنان میدانند، مورد خشونت قرار گرفتهام. بارها بهعنوان فعال حقوق بشر آمده و به من گفتهاند، «شما هزارهها اینطوری هستید، ما بین پشتونها اینطوری نداریم.» جایی به من گفته بود که «شما تاجیکها اینطوری هستید، ما پشتونها اینطوری نداریم.» این برای من شوکهکننده بود که کسی بهخاطر تعصب قومی میآید و چنین حرفی را میزند. این مسئله لایههای مختلفی دارد. مثلاً از سوی همین فعالان حقوق هزارهها بارها گفته شده است که «ما هزارهها اینطوری نداریم.»
چیزی که من در رسانههای خودمان میبینم، خود خبرنگاران ما هم جامعۀ الجیبیتی را کنار میگذارند. بهگونۀ مثال: جلسۀ آخری که در شورای امنیت سازمان ملل متحد رفتم و با اینکه خبرنگاران از رسانههای مختلف بودند، اما اصلاً خبر را پوشش ندادند. در حالی که این جلسه از یک نظر دیگر تاریخی بود و آن اینکه در تاریخ ۷۷ سالۀ شورای امنیت برای دومینبار در آن دربارۀ جامعۀ الجیبیتی صحبت میشد. این جلسه هم برای اولینبار بود که بهصورت باز برگزار میشد و از دو اکتویست برای سخنرانی در آن دعوت شده بود که یکی از آنها از افغانستان بود و توقع میرفت که رسانههای فارسیزبان آن را پوشش دهد، اما بهخاطر همان تبعیضهایی که وجود داشت، هیچ رسانۀ فارسیزبانی آن پوشش نداد. فقط رسانههای خارجی بود که پوشش داد و این نشان میدهد که فقر فرهنگی در بین همۀ اقشار وجود دارد. وقتی فقر فرهنگی میگویم بین همۀ خبرنگاران، کنشگرها و غیره متأسفانه هست. هیچ تمایلی ندارند که در مورد [مسایل و موضوعات مربوطبه] الجیبیتی کار کنند و آن را انعکاس بدهند. اگر پوشش هم دادهاند بهعنوان حق و حقوق پوشش ندادهاند. وقتی با برخی رسانهها مصاحبه میکنم توقع دارند که مثلاً من آرتمیس با هفت قلم آرایش و میکاپ جلو دوربین بیایم و با این کلیشهها و پیشفرضهایی که در ذهنشان هست باید جلو دوربین حاضر شوم و یا اگر وضعیت جامعۀ الجیبیتی را پوشش دادند از اصطلاحات نادرست استفاده میکنند. یکی از همین شبکههای تلویزیونی در توییتی از کلمۀ «ایزک» استفاده کرده بود و من کامنت گذاشتم و کلی با سردبیرش صحبت کردم و حاضر شد که آن توییت را پاک کند، ولی نیامد که دوباره توییت بزند و دوباره اصلاحش بکند.
بخش دوم این گفتگو را هفتۀ آینده در زنتایمز بخوانید.